آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

در انتظار + بعدا نوشت

چشم انتظارم.

میهمانانم در ترافیک مانده اند.

تماس گفته اند که دو ساعت است در فاصله یک کیلومتری خانه مانده اند.

و من می خندم...

همیشه به شادی!


بعدا نوشت: حدود دوازده میهمانهایم زنگ زدند که هنوز هم در خیابان هستند و نمی توانند بیایند. گویا مردم جلوی ماشینها به پایکوبی پرداخته و اجازه عبور نمی داده اند.

قرار شد فرداشب برای شام در خدمتشان باشیم. حکمتی داشت که هر چه دیروز اصرار کردم برای شام تشریف بیاورند، قبول نکردند.

سالی که نکوست، از بهارش پیداست!


ایرانیان شادیتان مستدام و پایدار باد!

امید2

و بار دیگر نور و روشنی و امید از پنجره خرداد به رویمان گشوده شد...

باشد که قافله سالار جدید، پیام خرداد شگفتی آور را به گوش جان بشنود و این کاروان خسته دل شکسته را به سرمنزل امن و آسایش رهنمون شود.

آمین.

امید


تصویر بالا بامبوهای منند.

تعجب نکنید. تا پای مرگ پیش رفته اند. دو سال چند وقتی از آنها دور ماندم؛ وقتی دوباره دیدمشان، ساقه هایشان شکسته بودند.

ساقه هایشان خشک و زرد شده بود و برخی از برگ هایشان نیز. اما سرشاخه ها هنوز زنده بودند و سبز...

ناامید نشدم .برگها و شاخه های خشک را جدا کردم و در آب گذاشتمشان. دوباره رشد کردند و قد کشیدند. ریشه زدند و باز هم قد کشیدند.  و حالا برایم جوانه زده اند. نه یکی ، نه دو تا، چند تا...

اولین جوانه ها را می بینید که چه قدر بزرگ شده اند؟

بامبوهایم به من درس امید دادند. حتی در سخت ترین شرایط هم باید به زندگی امیدوار بود. باید تلاش کرد برای دوباره شکفتن و جوانه زدن...

 

آخرین پست وبلاگ سیب و سرگشتگی را از دست ندهید.

پدرم

امروز در کلاسم گیج بودم. درسم را نمی فهمیدم. سخت بود برایم...

ساعتی قبل از شروع کلاس، خواب دیدم که دارم برای رفتن به کلاس حاضر می شوم اما پدرم گفت: کلاس نرو! فشار من بالا و پایین می رود. بیا با هم به دکتر برویم...

من چه کنم با این حجم عظیم درد...

نشانه ها را در نمی یابم...

نمی دانم پدرم از من چه می خواهد؟

من از او جا مانده ام.

نمی دانم چه باید بکنم!