آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آبان که می آید...

آسمان گرفته است و اشکبار، همچون دل بی تاب و گرفته من!

آبان که می آید برایم دلتنگی به ارمغان می آورد.

غم بر دلم سایه می اندازد.

راه می روم، حرف می زنم، کار می کنم، می خوابم و بیدار می شوم اما بار سنگین دلتنگی مرا در خود می فشارد و خرد می کند.

آبان که می آید، خاطرات روزهای تلخ پررنگ تر شده و سیلاب وار به روح و ذهنم هجوم می آورند.

آبان که می آید، تنهایی ام حجیم تر و گسترده تر می شود و با تمام وجود رخ می نمایاند.

آبان که می آید، یادم می آید که بر روزهای دلتنگی، سالی دیگر گذشت ...

آبان که می آید...




پی نوشت:

بعد وسط این همه دلتنگی، پیامی از دختر عموجانم می رسد: « یک دانش آموز پسر دارم، اینقدر شبیه عکس های بچگی عموجانه! خدا رحمت کنه.»

آزی ! خوب می فهممت.


پست قبلی، درباره یک مساله کاری بود. لطفا تقاضای رمز نفرمایید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برون از پرده

یعنی چه طور ممکن است که تمام تصوراتت از شکل صورت، قیافه و حتی تن صدای دوستت درست از آب دربیاید اما ایشان مدعی شود که با آن چه تصور می نموده است، ذره ای شباهت نداری!

وقایع اتفاقیه

همه چیز از پنج شنبه هفته پیش شروع شد.

وقتی با همسرم سری به میدان تره بار زده و وسایل ترشی خریدیم...

خرد کردن، شستن، مخلوط کردن مقدار کمی ترشی بیشتر از یک نبم روز وقت نمی گیرد اما وای به وقتی که بانوی خانه ای جوگیر شود و خیار، بادمجان، گوچه فرنگی، لوبیا سبز، کلم گل و برگ، شلغم فرنگی، کرفس، فلفل، سیر، هویج فرنگی، بامیه، زرشک، آلو و ...، آن هم به مقدار فراوان بخرد.

خانمی که شما باشید. از ساعت 3 روز پنج شنبه تا آخرین لحظات روز دوشنبه مشغول تهیه ترشی و شوری بودم. از ترشی مخلوط و لیته گرفته تا خیار شور و سالاد زمستانی و ترشی بامیه و لیمو و ...

از آن گذشته بادمجان و لوبیا سبز و بامیه هم فریز کرده ام.

ظهر روز سه شنبه که از مدرسه برگشتم، در حالی که از شدت کم خوابی و خستگی رو به بیهوشی بودم، اعلام کردم که امروز فقط می خواهم بخوابم و متوجه نشدم کی خوابم برد و چگونه سه ساعت سپری شد اما وقتی با سردرد و گرفتگی بدن از خواب برخاستم، دانستم که سرماخوردگی مرا سخت در آغوش گرفته است. در همین حین جاری پیام داد و ما را برای صرف ناهار در روز عید به خانه اش دعوت نمود.

بعد از چند روز شلوغ و پرکار، شما هم که باشید، قبول می فرمایید و دعوت جاری را لبیک می گویید. سرما خوردگی کیلویی چند؟

اما دیگر باید خیلی دل خجسته ای داشته باشید که سرماخوردگی را روی کول بگیرید و عصر همراه جاری و بچه ها روانه بازار شوید و مدام نظر دهید که فلان بافت قشنگ تر است و آن یکی خوش رنگ تر و ....


پی نوشت:

اگر شما هم مثل آفرین بانو عاشق خرید باشید و به برکت همراهی جاری، کاپشن 165 هزار تومانی را 120 هزار تومان و پانچوی بافت 75 هزار تومانی را 54 هزار تومان بخرید، به سرماخوردگی محل نمی دهید، پیدا کردن پرتقال فروش هم با خودتان.



دوستان عزیز!

ایا تجربه ای در آماده کردن ترشی لیمو دارید؟

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم.