آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

یلدا

پارسال مثل امشبی بیقرار بودم و نمی دانستم دل دیوانه ام را چه می شود که چنین بال بال می زند. خبر از روز بعد و آوار شدن فاجعه بر سرم را نداشتم...

فکرمی کردم بیقراری ام به خاطر نبود پدر است. رفتم پایین و ننه جیران را دعوت کردم...

ننه جیران آمد و ساعتی با هم گذراندیم اما درپایان شب پسرم گفت: مامان! امسال یلدا خوش نگذشت. گویا دل او هم در تلاطم بود...

امسال آرامم. غمگین اما آرام. 

یک سال از وزیدن طوفان سخت و روزهای تاریک تر از ظلمات گذشته است و من تازه به آرامش رسیده ام.

دلم آرام است هر چند حسرتی عمیق در خود نهان دارد. اگر می دانستم آخرین یلدایی است که او را داریم، تا سپیده صبح با او حرف ها می گفتم و به چند دقیقه تماس تلفنی اکتفا نمی کردم. آه که از زمستان سرد و سیاه خبر نداشتم....

حال یک سال سخت گذشته است و او نیست که به خواهرش زنگ بزند و احوالش را بپرسد. دیگر حتی به خوابم هم نمی آید.

 زندگی اما جریان دارد. دخترم میوه ها را شسته و در ظرف چیده و دارد چای دم می کند. تا دمی دیگر در کنار هم خواهیم بود. 

اصلا لذت یلدا به دور هم بودن است. فقط نمی دانم در بهشت هم یلدا را پاس می دارند؟

در هر کجا و با هر که هستید یلدایتان مبارک. جمعتان خوش و دلتان خرم.





پی نوشت: بی قراری یلدای پارسال را یک بار دیگر نیز تجربه کرده بودم.  از صبح روزی که پدرم سکته کرد و به کما رفت، اما برای دومین بار نمی دانستم بیقراری بر حادثه تلخ دیگری گواهی می دهد.

ترک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فال قهوه 4

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دل هایی که نزدیک ترند

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلا خو کن به تنهایی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.