آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

کرسی

بادمجان و سینی و چاقو را برداشته و پله ها را طی کرده، خود را به خانه ننه جیران می رسانم.

می نشینم پای حرف ای ننه جیران و قصه زندگیش...

ننه جیران اما زرنگ تر از این حرف هاست. گویی دستم را خوانده است و طفره می رود...

-: می خوای چی درست کنی؟

-: کشک و بادمجون.

-: خورشت بادمجون هم خیلی خوبه. همه بادمجونو دوست دارند.

خان جانم وقتی بادمجونو سرخ می کرد، اینقدر روغن تو ظرف می ریخت که بادمجون تو روغن داغ قل قل می زد و همه طرفش با هم سرخ می شد.

اون زمان آشپزخونه ما تو حیاط بود. صندوق خونمون هم بود. زمستونا پدرم از سقفش انگور اونگی آویزون می کرد.  مادرم یک گوشه اشپزخونه که دودکش داشت روی اجاق، با هیزم آتیش درست می کرد و روی اون غذا می پخت. گاهی من و برادرمو که توی حیاط بازی می کردیم، صدا می زد و یه بادمجون سرخ شده لای نون می ذاشت و میداد بخوریم. می دونست من بادمجون خیلی دوست دارم. می فهمی ننه! هنوز این کار خانم جانم یادم مونده و این که چقدر به ما محبت می کرد. تو دنیا یه خوبی می مونه و یه بدی. نه خوبی فراموش میشه نه بدی.

خوبه حالا همیشه بادمجون هست.

قدیما زمستونا بادمجون نبود. سبزی هم نبود. حالا از شهرای دیگه میارن.

یادمه تازه عروس بودم. دیدم مادرشوهرم بادمجونا رو پوست کرده ، به نخ کشیده و از سقف صندوق خونه شون آویزون کرده بود تا تو زمستون ازشون استفاده کنه.

-: نپرسیدید چطور از بادمجون خشک غذا می پختند؟

-: نه! تازه عروس بودم و خجالت می کشیدم. ولی یادمه وقتی اومدم خونه به خانم جانم گفتم.

خانم جانم هم گفت: اینا کارهای فارس هاست. ما ترکا از این کارها نمی کنیم.

اون زمان کرسی می ذاشتند زمستونا! زیر کرسی یه مجمعه بزرگ مسی می ذاشتند و توی مجمعه منقل. داخل منقل هم ذغالایی که از شدت گرما سرخ شده بود، می ریختند.

بعضی خونه ها زیر کرسی شون گودال داشت. یه گودال چهار گوش. بعد کرسی روروی اون گودال می ذاشتند و توی گودال هم ذغال داغ می ریختند و لحاف روی کرسی می نداختند.

یه طرف کرسی دیوار بود. برای سه طرف دیگه ش هم رختخواب رو تو چادرشب می پیچیدند و گره می زدند و می ذاشتند دور کرسی تا بهش تکیه کنند.وقتی هم می خواستند خونه شونو جارو کنند. اول لحاف رو می تکوندند و تازده و روی کرسی می ذاشتند . بعد هم یکی یکی تشک ها رو می تکوندند و تا می زدند و روی لحاف می ذاشتند و بعد خونه رو جارو می کردند و تشک و لحاف رو مرتب می کردند و بعد یه چادر شب روی لحاف می نداختند و روی کرسی هم یه مجمعه می ذاشتند.

کرسی خونه ما گودال نداشت. اما تو خونه ی همسایه هامون دیده بودم. من خیلی فضول بودم. می رفتم لحاف رو بالا می زدم و زیر کرسی شونو نگاه می کردم. می دیدم قابلمه کوچیک غذاشون کنار منقله. آفتابه آبشون رو هم یه گوشه می ذاشتند تا وقتی می خواستند دست و صورتشونو بشورن، آب گرم باشه.

راستی چقدر اون زمان زمستونا سخت بود. با قندشکن یخ حوض رو می شکستیم و ظرف ها یا لباس هایی که که شسته  و آب مال کرده بودیم، رو تو حوض آب می کشیدیم. دستای آدم یخ می زد. خیلی سخت بود. حالا خیلی راحتیم. آب گرم لوله کشی هست. راحت ظرف و لباس رو می شوریم. خونه مون گرمه، نمیخواد از خونه بیرون بریم.

چقدر خوبه حالا. چه چیزهایی که به چشممون ندیدیم. حتما بعد از ما هم خیلی چیزهای بهتری میاد.

راستی حبفه آدم بمیره و این همه چیزای خوب رو نبینه و از این نعمت ها محروم بشه.

حالا یه جور خوبه، اون زمان یه جور خوب بود.

اون زمان دلا خوش بود. چون غم نبود. یادمه عصرا دوستای خانم جانم می اومدند خونه مون دور هم می شستند و از خودشون و زندگی شون صحبت می کردند. منم خیلی زرنگ بودم. می رفتم پیششون می نشستم و گوش می کردم. از خودشون می گفتند و از شوهرا و بچه هاشون. غیبت نمی کردند.

حالا همچین که چند نفر به هم می رسند، غیبت مادر شوهرشونو می کنند یا غیبت عروسشونو.

حالا نه مادرشوهرا مادر شوهرند، نه عروسا!

حیف! چه زمان خوبی بود...


پی نوشت:

من را ببخشایید که شنبه گذشته هم به مدرسه رفته و وقتی برای نگاشتن نیافتم.

لطفا شما هم اگر خاطراتی از این دست دارید، بنویسید. حداقل در قالب یک کامنت کوتاه!

 

 

 

 

عروسی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گردش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عشق را لا به لای چین های صورتت می بینم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.