آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

شکست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اعتراف می کنم از هفته پیش که به درخواست مدیر سری به مدرسه زدم، دلم هوایی شده و حسابی دلتنگ مدرسه شده ام.

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان طاقت ۲۲ روز صبوری سخت است.

یک تکه پارچه

به ندرت دغدغه لباس پوشیدن داشته ام؛ چه اعتقاد کمتری به لباس آماده خریدن دارم و همیشه قبل از هر مراسمی پارچه موردنظر را به خیاط سپرده و خاطر جمع بوده ام که لباسی مناسب و شکیل خواهم داشت.

اما این بار فرق دارد. 

فرصت نشد اینجا بگویم که خانم جوان دایی ام چهل و چند روز پیش دعوت حق را لبیک گفت و چنان از خود بیخود و مشغول مراسمات متعدد شدیم که فرصت نکردم پارچه ای تهیه کنم چه رسد که خیاطم را ببینم.

حالا هفته دیگر عروسی خواهرزاده همسر است و من مانده ام بدون لباس مناسب!

ناگفته نماند دخترک دیشب پیشنهاد داد: همان کت مشکی ات را بپوش.

حالا که خوب فکر می کنم، می بینم بی راه نمی گوید. می توان با نصب یک تکه دوزی زیبا از سادگی دراورده و یک لباس جدید داشت.

کت ساده مشکی من سال هاست که تنپوش من بوده و روزهای سخت زیادی را با من گذرانده است. اولین بار یک شب قبل از سکته پدرم در آخرین عروسی که به دل خوش رفتم، پوشیدمش. بعد از آن در مراسم ختم پدرم و مراسم مذهبی و سالگرد و بعد هم ختم محسنمان و این اواخر در مراسم لیلاخانم خدا بیامرز!

به قول ننه جیران یک تکه پارچه بهتر از جان آدمیزاد وفادار است.



پی ونوشت: رمز پست قبلی، همان رمز قدیمی است اما برای خودم هم باز نمی شود.

اکانت من در اینستا: mylifeskyisblue

درب اینجا به روی دوستان و آشنایان عزیزم باز می شود.

سفر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.