آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

سلام

امروز ژوری ها را تحویل دادم و پرونده یک سال تحصیلی را بستم.

دروغ چرا؟خوشم نمی آید سرسری بگیرم کارهایم را.

خیلی ها ده روز پیش ژوری هایشان را تحویل داده ، جلسه گرفته و به رویت مادران هم رسانده بودند. یک هفته پیش تر از جشن الفبا حتی!

من اما خوشم نمی آید. تا لحظه آخر یا تمرین حل کردم یا آزمون گرفتم . درست تا روز جشن الفبا.

بماند که به زعم بعضی یک روز هم بیشتر به مدرسه رفتم ...

مهم آن است که کار خودم را درست انجام داده ام. 


پی نوشت:حتما یک روز که حسابی حوصله داشته باشم، قضیه غذاساز خریدنمرا برایتان تعریف می کنم تا تفاوت یک روز دیرتر یا زودتر تعطیل شدن را برایتان روشن کنم.

راستی دوباره برگشته ام به همین خانه. صفای این کلبه درویشی می ارزد به صد پیج اینستا و تلگرام و ....

پسرکم 18 ساله شد. سه روز پیش!

به رویش نیاوردیم و به تبریکی ساده بسنده کردیم. ساعت 9 شب که از اعتکاف آموزشی به خانه برگشت با در بسته و چراغ های خاموش مواجه شد.

کلید را در قفل چرخاند و در را باز کرد، کلید برق را که فشار داد با دست و جیغ و هورا و شادی ،بادکنک های رنگی،  میهمان، کیک تولد ، سوپ، لازانیا، بورک، ته چین و ... مواجه شد.

فقط یک مادر می تواند برای شاد کردن فرزندش نقشه بکشد و با وجود خستگی فراوان یک روز سر پا بایستد و کیک و غذا بپزد و میهمان دعوت کند و به انتظار ورود فرزند دلبندش بنشیند تا تولد 18 سالگی اش، خاطره ای زیبا و به یادماندنی شود.

خدا را شاکرم که  فرصت مادری کردن را هدیه گرفته ام و رشد و بالندگی فرزندانم را به چشم می بینم. 

امیدوارم خدا به همه آرزومندان مادری، این فرصت را عنایت فرماید. آمین

عید آن سال ها

32 یا 33 سال پیش

یادم می آید کودکی 8یا 9 ساله بودم. روز اول بهار بود. از ساعتی پیش بارش باران شروع شده بود. در اتاق نشیمن خانه پدری که پنجره ای بزرگ به حیاط داشت، دور هم جمع شده بودیم. سال تحویل شد اما همچنان باران می بارید.

خوب یادم هست افتادن قطرات باران درون آب زلال حوض را.

مدت زیادی پشت پنجره به حیاط و باغچه و حوض نگاه می کردم. منتظر بودم باران قطع شود تا همه با هم به خانه آقابزرگم برویم اما باران خیال بند آمدن هم نداشت...

این خاطره از روشن ترین خاطرات عید آن سالهاست ! زمانی نه چندان دور که دور هم جمع بودیم.

حالا اما عید آن قدرها برایم مزه ندارد. بی گمان دلتنگی  بزرگ ترهایی که از میان ما پر کشیده اند، بزرگ ترین دلیلیست که لذت بردن از اولین روزهای سال نو را از ما گرفته است. 

و صدالبته به همین دلیل است که اسفند را از فروردین بیشتر دوست دارم.

خرید و خانه تکانی و شیرینی پزان، با همه ی انرژی که از من می گیرد، صد چندان لذت بخش است. حیف آن همه ذوق و شوق و شادی به فاصله یکی دور از شروع سال نو فروکش کرده و جای آن را دلتنگی غریبی فرا می گیرد.




پی نوشت: خانه نشین شده ایم به علت درس های پسرکی که تا چند روز دیگر به جرگه جوانان راه می یابد.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خانمانه

گویی همه دنیا را به من دادند!

همین الان!

بلاخره توانستم به صفحه مدیریتم دست پیدا کنم.

فردای روزی که پست سرفه را نوشتم، نسخه جدید مرورگر نصب شد و   کلمه عبوری که به حافظه مرورگر قبلی تقدیم شده بود از بین رفت.

خدا پدر مدیران بلاگ اسکای را بیامرزد با این مشتری مداریشان که امکان ورود به این صفحه را دوباره برایم فراهم نمودند.

اما از حال و احوال ما اگر بخواهید خوبیم شکر خدا!

فقط با دو روز بازارگردی مایحتاج خود و دخترک را تهیه نموده و مایحتاج مردان خانه هم در چند دقیقه از همین بوتیک نزدیک خانه خریده شد. هنوز در شگفتم از سرعت عمل خویش! بی شک مدیون دختر با سلیقه ام هستم که با یک آری یا خیر گفتنش قانع می شوم به خرید یا گذاشتن جنس و بیرون آمدن ... ( تعریف از خود نیست، دخترک سلیقه اش را از پدرم به ارث برده است. )

کارهای سنگین خانه تکانی را اواخر اسفند به کمک خانمی انجام دادم و بقیه را خردخرد...

امروز جارو و گردگیری پایانی را انجام می دهم و از فردا می نشینم سر پروژه محبوب شیرینی پزان!


پی نوشت:

1- اطراف خانه تان را خوب بگردید، احتمالا مغازه هایی هستند که تا به حال کشفشان نکرده اید. گاهی خرید از همسایه هاتان معجزه می کند. نه وقتی تلف می شود، نه اعصابی خرد می شود. تازه سرحال تر و قبراق تر هم به خانه برمی گردید! از ما گفتن بود. خود دانید.

2- روسری ای خریده ام، ماه! انگار یک تابلوی نقاشی است با رنگهای زنده!

فعلا همین!