آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

که ندانی چه کند رفتن او با دل ما

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حیف

تا کنون از تمام روزهای ماه رمضان لذت بردم. شاید به خاطر همین است که از نزدیک شدن به پایانش حس خوبی ندارم.

روزهای بسیار خوبی را سپری  کرده ام.از آیة الکرسی های بعد از نمازم تا « اللهم اشف کل مریض» های قنوت هایم،  از شب زنده داری ها  تا خواب های روزهای طولانی تابستان، از سحری و افطاری پختن ها  تا میهمانی افطار روی پشت بام ( که حالا به صورت سنت هر ساله اهالی ساختمان درآمده)، از میهمانی دادن ها و میهمانی رفتن ها و دست آخر از شبهای قدری که عالی بودند و هنوز لذت تجربه احیای دو تاشان را با تک تک سلول های وجودم حس می کنم.

حیف رمضان  با سرعت به انتهایش نزدیک می شود.