سفره ناهار که جمع می شود، بالشی می آورم و جلوی تلویزیون دراز می کشم. بچه ها هم برای استراحت به اتاقشان می روند و همسر که پای کامپیوتر نشسته است، دقایقی بعد به من ملحق می شود. نمی دانم کی خوابم برده است اما با شنیدن صدای پسرم از خواب بیدار می شوم اما دلم نمی خواهد از زیر پتو بیرون بیایم.
پسر به آشپزخانه می رود و کتری را پر از آب می کند و روی گاز می گذارد. صدای فندک گاز را می شنوم و باز بیهوش می شوم.
پسرم مدام شوخی می کند و حرف می زند تا من و همسرم را بیدار کند اما باز هم چشمهایم خواب دارد.
سینی چای را کمی آن طرف تر می گذارد و تلویزیون را روشن می کند و صدایش را بلند می کند اما من هنوز خوابم می آید.
پسرم بلند می گوید: بابا بلند شو! بشـ.ار اسـ.د فرار کرده!همسرم با خوش حالی از خواب می پرد ولی با دیدن خنده های پسرم، لبخندش محو می شود.
حالا دیگر من هم بلند می شوم. پسرم را سرزنش می کنم که یک روز هم که خواسته ام بخوابم، او نگذاشته است. چشمم که به ساعت می افتد، آه از نهادم بر می آید. درست سه ساعت خوابیده ام. سریع چایم را می خورم و آماده می شوم.
در مقابل چشمان حیرت زده خانواده اعلام می کنم که کلاسی دارم که ساعت شروعش پنج و نیم بوده است و از خانه بیرون می زنم.
در حیاط به سمت در می روم، صدایی مرا به خود می خواند:« آهای خانم خوشگله! »
سرم را به سمت بالا بر می گردانم، حاج خانم را می بینم که سرش را از پنجره بیرون می آورد و می پرسد: « کجا می روی؟»
عجله دارم اما با خوشرویی مقصدم را اعلام می کنم و خداحافظی می کنم. عجیب است با همان جمله انرژی گرفته ام.
دست هایم را در جیب پالتو فرو می برم و با سرعت به سوی کلاسم راه می افتم که دویست متر آن طرف تر است اما صدای حاج خانم هنوز در گوشم طنین انداخته است: آهای خانم خوشگله...
لذتی دارد بس دلنشین! خوشگل ببینندت و خوشگل صدایت کنند...
...................................................................................................................................
بانویی که با نام شیرین برایم ایمیل گذاشته اید، خوش حال می شوم بتوانم برای حل مشکلتان کمکی کنم.
کلمات گاهی جادو میکنند
اخی... چه پسر خوبی داری... برات چای گذاشته؟؟
آره! بچه های من اگه میلشون باشه ازین کارها می کنند.
چه قد قشنگ نوشتی...قشنگ میتونستم تصور کنم...فقط یه سوال چرا اقای همسر با دیدن لبخند پسرتون لبخندش محو شد؟؟؟

خوشوختم خانوم خوشکلهه
چون فهمید سر به سرش گذاشته و جناب دیو هنوز داره به جنایاتش ادامه میده!
خوب کسی به من نمی گه خانم خوشگله. همه آدم خوشگل را یک آدم باربی و خوش بر و رو می دانند. من صورتم خوشگل هست ولی هیکلم نوچ نوچ نوچ. چی بگم. امیدوارم که همیشه این حس آرامش در زندگی شما جاری و ساری باشد و احساس خوبی و خوشی داشته باشید. حالا جدا رفتن بشار اسد انقدر خوشحال کننده است؟ من نگرانیم از چیز دیگری است که با رفتن این آدم دایره آسیب به ما نزدیک تر می شود. هرچند شاید برای مردم سوری شادی بخش باشد. الخیر و فی ما وقع. خیر در آن چیزی است که اتفاق می افتد خدا کند که کشور ما آرام بماند.
آرزو می کنم همه مردم روی کره زمین روی خیر و آرامش رو ببینند.
من دست گودزیلا رو از پشت بستم! حاج خانوم خوشگل دید.
چطوری خانوم خوشگله
راست میگی از جادوی کلمات نباید غافل شد عزیزکم
خوب حتما خانوم حوشگله هستی دیگه !
اتفاقا خیلی معمولیم!
خیلی میچسبه
سلام. وبلاگ نو مبارک. تو هم بلاگ اسکایی شدی خواهر!
بعضیا کلا خوشگل حرف می زنن!
از دست مسئولین بی مسئولیت پرشین بلاگ
البته اینجا خیل بهتر از پرشینه!
حتما خوشگل هستی دیگه که این طور صدایت زده اند.
لطف داشت
چه خوب که این لذت رو با ما شریک شدی.
سلام عزیزم
وقتی این نوشته رو خوندم دقیقا حس کردم چی میگی...
عزیز خوشگل ........
نظر لطف حاج خانم و البته شماست!
خدا میدونه این عبارت خانوم خوشگله چقدر معجزه می کنه.