آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

خاطر جمع


عصر پدرم را درخواب دیدم. فقط چند ثانیه...

به دیدارما آمده بود اما فقط تا سرکوچه خانه پدرهمسر! سرحال بود و خندان. داشت می رفت که به کسی اشاره کرد و گفت:« دیگر بروم. این اقا را دیدم. چقدر هم خوش گذشت و دلم باز شد... »

با همین گفتار و ادبیات. .آن مرد را من هم دیدم اما نشناختم!

از خواب که بیدار شدم. دلم قرص بود و خاطرم جمع!


پی نوشت: پدرم! ممنونم که باز هم سر بزنگاه آمدی و دلم را شاد کردی.

حتم دارم می دانستی اگر نیایی یلدایم سیاهتر از ظلمات خواهد بود و دلگیرتر از همه تنهایی های عالم.

 تو خود بهتر از همه از احوال دل تنگم باخبری! مهم نیست که زنده ها احوالی نمی پرسند. مهم این است که تو به خوابم می آیی! به موقع و آن وقت که باید...

هزار حرف نگفته!

دوست دارم وقتی بر آرامستانی که پدرم در آن خفته است، پای می نهم، فقط خودم باشم و خودم.

اول بروم جلو و به پدرم سلام دهم و بگویم: من آمدم.

بعد سنگ مزارش را بشویم و کنارش بنشینم و قرآن بخوانم و بعد...

بعد هم یک دل سیر با پدرم حرف بزنم. حرفهایی از جنس فراق، دلتنگی، بی پناهی، غربت و ...

حرفهایی که یک دختر فقط به پدرش می تواند بگوید.

.

دیروز بعد از پایان مراسم سالگرد در کنار مزارش تنها نبودم. امروز صبح هم!

تنها هم که باشم فقط قرآن می خوانم و اشک می ریزم. وقتی هم دل می کنم، فقط تشکر می کنم برای همه آن چه برای ما کرد و حلالیت می طلبم و برمی خیزم اما همیشه قطعه ای از دلم را همان جا، جا می گذارم و برمی گردم.



پی نوشت: یکشنبه گذشته سومین سالگرد درگذشت پدرم بود. اما نتوانستم از حجم عظیم آن چه بر دلم سنگینی می کرد، چیزی بنویسم. باز هم من مانده ام و هزار حرف نگفته!

 اگر دوست داشتید به رسم رفاقت، فاتحه ای برای شادی روح پدرم نثار فرمایید.

مهر مهربان

مهر را آغاز می کنم با کوله باری از مهر مهربانانم که بر اولین صفحه ی دفتر نمره قلبم نگاشته اند:


خانم اردیبهشتی: خانم معلم! سال تحصیلی خوبی داشته باشید.


سمیرا: باز اول بهار دانش است. زد به باغ، زردی خزان. سبز و پرشکوفه شاخسار دانش است.


ملیحه: زندگی باور می خواهد. آن هم از جنس کهاگر سختی راه به تو سیلی زد، یک امید از ته قلب به تو گوید که خدا هست هنوز...


مژده: مثل همیشه بهترین و مهربان ترین باشید.


مهناز: دوستی کلا زیبیی است. که هر کس درکش کرد، ترکش نکرد. خدایا! دوستان من ارمغانی از رحمت بیکران تواند، عزیزشان بدار.


آزاده: همراهی خدا با انسان چون نفس کشیدن است. آرام، بی صدا، همیشگی. در پناهش باشی.


زهره: زندگی یکن  لبخند بزن به خاطر آن هایی که با لبخندت زندگی می کنند. از نفست آرام می گیرند  به امیدت زنده هستند و با یادت خاطره می سازند.نمی دانم در زندگیت چگونه بهترین معنا می شود؟ من همان را برایت آرزومندم.


آذی: اگر تخم مرغ توسط نیرویی بیرونی بشکند، زندگی پایان می یابد، اما اگر توسط نیرویی درونی بشکند، زندگی آغاز می شود. بهترین چیزها از درون اتفاق می افتد.


آذی: اگر می خواهید خوشبخت باشید، زندگی را به یک هدف گره بزنید نه به ادم ها و اشیاء.


سمانه: آرزوی بهترین ها برای شما و خانواده خوبتان.


مهسا: خدایا! به امید خودت ...


زهره: با های و هوی بچه ها مدرسه ها بهشته   بدون های و هویشون سر و سیاه و زشته

ورودتون به بهشت بچه ها مبارک!


میترا: دلتان سرزنده، فکرتان تابنده، مهرتان پاینده.


حمیده: در هیاهوی زندگی دریافتم: چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم.چه غصه هایی که فقط سپیدی مویم را حاصل شد، در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود.دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود و اگر نه، نمی شود. به همین سادگی...

کاش نه می دویدم و نه غصه می خوردم. به جایش فقط او را هیچ وقت فراموش نمی کردم.


مرضیه: اول اجازه می خواهم شروع سال تحصیلی جدید را بهتون تبریک بگم. امیدوارم آغازی زیبا و پایانی زیباتر داشته باشید. شادیتان مستدام.


آیدا: امیدوارم سالی پر از خوبی و خیر و برکت رو پیش رو داشته باشی دوست عزیزم.


اشرف: سالی سرشار از موفقیت را برایتان آرزومندم.


دختر معمولی: این جمله رو به عنوان یادگاری واسه تمام معلمای مهربون ( مثل شما) می ذارم
معلم عزیزم دوستت دارم.


تپلی: دو گروه هرگز از یاد بچه ها نمیروند . یکی معلم های خیلی خوب . یکی هم معلم های خیلی بد .
امیدوارم شما هرگز از یاد بچه ها نروید البته با خاطره های خوب.


نوا: اجازه خانم معلم:
امیدوارم روحت مثل روح بچه ها پرسشگر وشاداب باشه
ذهنت مثل ذهن بچها ازدغدغه های روزمرگی خالی باشه
خانم معلم مرسی که امسالم بچهای سرزمین من را باسواد اشنا میکنی. 


شادی: سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام


باران: برات آرزوی موفقیت میکنم


بازیگوش: خانوم اجازه مهربان باشید نخطه:دی


همنفس: ایت آرزوی بهترین روزها را دارم تو که سفید موی گشتی تا عزیزانت سفید روی گردند. آرزو می کنم آنقدر غرق شادی شوی که رو سیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند .


آقای خونه: ( یه راهنمایی نمیکنین که تو دفتر نمره معمولاً چیا می‌نویسن؟

پاسخ: حالا که سیستم ارزشیابی توصیفی است، وضعیت تحصیلی بچه ها رو به صورت جملات توصیفی می نویسیم.
مثلا: متن داده شده را آهنگین و روان می خواند.) 


آقای خونه: ایشان بسیار منطقی و معقول هستند. هنرمند و کاردان و بسیار با توجه به محیط اطراف خود.

مهم‌ترین مزیت ایشان خاصیت سپاس‌گذاری بابت داشته‌هایشان است. دانستن قدر داشته‌ها.


آشنا: معلمها الگوهای اولیه بچه ها هستند کسانی که حتی گاهی رفتار و صحبتهایشان ارجعیت پیدا می کند به خانواده ، مطمئن هستم که آفرین ما بهترین آفرینها را امسال دریافت می کند .


سرن: معلم های کلاس اول و دوره ابتدایی هیچ وقت از ذهن بچه ها پاک نمیشن.
خانم مرسی که یاد می دهی نوشتن: دوستت دارم. را
خانم معلم مرسی یادم می دهی نوشتن باران و مادر را.


مهرآفرین: آفرین عزیزم،
با افتخار بر دستان مهربونت بوسه می زنم. دستهایی که راه را نشان می دهند و بچه هایمان را از ظلمت به نور رهنون می کنند. برایت توفیق خدمت و عمر با عزت از خدا می خواهم.


سهیلا: خدا گونه ای بر روی زمین


هدیه: شما الگوی زندگی منید! یک خانم کدبانو باسلیقه که هم به خونه و خانوادش میرسه هم شغلی به این زیبایی داره که شغل انبیاس. دوست دارم روزی من هم مثل شما باشم. با خوندن وبلاگ شما فهمیدم چه نوع زندگی رو دوست دلرم و هدفم رو پیدا کردم همیشه دوست داشتم اینو بهتون بگم.


آفاق: امیدوارم سال تحصیلی خیلی خوبی داشته باشی افرین جان


آذی: معلم متوسط ​​می گوید. معلم خوب توضیح می دهد
معلم برتر نشان می دهد. معلم بزرگ الهام می بخشد.


صفا: خوش به حالت خانوم معلم حتما بعد از سالها شاگردات با یادآوری خاطراتت لبریز شوق خواهند شد و با احترام و به نیکی ازت یاد خواهند کرد.


جیکو: من می نویسم: این خانوم معلم و وبلاگش خیلی دوست داشتنی هستند.


مانا: دستان گچی ات را بوسه باران می کنم و غبار کفشهایت را سرمه ی دیدگانم .

سپاس از تو که دستت را به روی دستانم گذاشتی :
خط های کجم را صاف کردی
نقطه های نگذاشته ام را گذاشتی
بدون خستگی بارها تکرار کردی تا بیاموزم ...

سپاس اسطوره ی تمام زندگی ام..


پیرامید: به جون خودم نمی دونم تو این دفتر چی می نویسن... وگرنه یه چیزی می نوشتم.

.....................................................................................................................................................................

پی نوشت: این همه لطف و مهربانی نشانی از مهربانی معلمین عزیزیست که در روزگاری نه چندان دور بر قلب تک تک این مهربانان، جای گرفته و اکنون بر سر انگشت پر مهرشان تجلی نموده است.

بر دستان همه مهربانانم بوسه می زنم و یاد همه معلمینی که مرا زندگی کردن آموخته اند، گرامی می دارم.


پدرم: بزرگترین معلم زندگی من تو بودی! خانه قلبم سرشار از عطر خاطرات پرمهرت است. بی شک یادت در قلب شاگردان کلاس اولی ات نیز زنده است. روحت قرین رحمت حق و با بزرگ معلمین محشور باد. آمین!



خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری ، عشق پایدار و شغل زیبایم، سپاس می گذارم.


پدرم

آن قدر حس خوبی دارم.

بعد از مدت ها خواب پدرم را دیدم.

نشسته بودیم و با هم آلبوم عکس را ورق می زدیم و از روزگار دور صحبت می کردیم.

از زمانی که من کودکی بیش نبودم و قبل تر و قبل تر ....

.

.

.

.

بعد هم در کنار شکوفه هایی بودیم که عطر دل انگیزشان تو را از خود بی خود می کرد. 

آن قدر شمیم خوشی داشتند که هوس کردم از آن ها بخورم و خوردم، که چه شیرین بودند.

.

.

.

بعد از مدت ها باز آرام شدم. کوله بار انرژی ام را بستم تا بار دیگر که در خواب ببینمش.

پدر! کاش زود به زود به خوابم بیایی!




پی نوشت: اصلا یادم نبود شب جمعه است. بروم برایش یاسینی بخوانم. امید که شکوفه ای شود و فضای خانه اش را معطر کند...