آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خانمانه

گویی همه دنیا را به من دادند!

همین الان!

بلاخره توانستم به صفحه مدیریتم دست پیدا کنم.

فردای روزی که پست سرفه را نوشتم، نسخه جدید مرورگر نصب شد و   کلمه عبوری که به حافظه مرورگر قبلی تقدیم شده بود از بین رفت.

خدا پدر مدیران بلاگ اسکای را بیامرزد با این مشتری مداریشان که امکان ورود به این صفحه را دوباره برایم فراهم نمودند.

اما از حال و احوال ما اگر بخواهید خوبیم شکر خدا!

فقط با دو روز بازارگردی مایحتاج خود و دخترک را تهیه نموده و مایحتاج مردان خانه هم در چند دقیقه از همین بوتیک نزدیک خانه خریده شد. هنوز در شگفتم از سرعت عمل خویش! بی شک مدیون دختر با سلیقه ام هستم که با یک آری یا خیر گفتنش قانع می شوم به خرید یا گذاشتن جنس و بیرون آمدن ... ( تعریف از خود نیست، دخترک سلیقه اش را از پدرم به ارث برده است. )

کارهای سنگین خانه تکانی را اواخر اسفند به کمک خانمی انجام دادم و بقیه را خردخرد...

امروز جارو و گردگیری پایانی را انجام می دهم و از فردا می نشینم سر پروژه محبوب شیرینی پزان!


پی نوشت:

1- اطراف خانه تان را خوب بگردید، احتمالا مغازه هایی هستند که تا به حال کشفشان نکرده اید. گاهی خرید از همسایه هاتان معجزه می کند. نه وقتی تلف می شود، نه اعصابی خرد می شود. تازه سرحال تر و قبراق تر هم به خانه برمی گردید! از ما گفتن بود. خود دانید.

2- روسری ای خریده ام، ماه! انگار یک تابلوی نقاشی است با رنگهای زنده!

فعلا همین!

سرفه

سلام.

دیرگاهیست درب این خانه را نگشوده و کلامی ننوشته ام. آن چه مرا نیمه شبان به این جا کشانده است همانا سرفه های مرموزیست که ساعتی است توانم را ربوده و با همه خستگی ناشی از روزمرگی زندگی، سرم را از بالش نازنینم جدا ساخته و بدین جا کشانده است.

اینجا شاید تنها مامنی ست که هنوز هم همدم لحظه های تنهایی من است.

در نیمه شبی که سکوت همه جا را فراگرفته و جز تیک تاک ساعت، صدایی به گوش نمی رسد،باز هم درهای این خانه به رویم بازگشته و می شوم همنشین سیستمی که ده سال است رفیق لحظه های سخت سکوت است.

قدر می دانم این خانه ساده و صمیمی را. هر چند استقبال از آیین های نوروزی و مراسم بی نظیر خانه تکانی چندیست این جا را از رونق انداخته است.



پی نوشت: اگر دوستم این جا بود، می گفت: آفرین باز داری قلمبه سلمبه می گویی. بگو سرما خورده ام. خسته هم هستم اما سرفه خواب را از چشمانم گرفته و به این جا کشانده است.نصفه شبی چه حوصله ای داری؟

تهرانی ها! سلام

مردم تهران! دست مریزاد.

 پاینده باشید.





پی نوشت: هستم. فقط خیلی سرم شلوغ است. به زودی برمی گردم.