آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

اشک های یک مادر

زنگ تفریح دیروز، در دفتر مدرسه یکی از همکاران ناهارش را با ترشی صرف می کرد. صحبت از ترشی شد و .... اشک از چشم های آن یکی همکارمان سرازیر شد.

دلجویی که کردیم متوجه شدیم ترشی بهانه ای شده برای بروز دلتنگی دوری از پسرش که دو ماهیست برای ادامه تحصیل به سوی آب ها کوچ کرده است...

می گفت: سیامکم ترشی زیاد دوست دارد.

فقط یک مادر است که می تواند چنین بی ریا دلتنگی اش را بروز دهد.

یاسمین

دیشب خواب عجیبی دیدم.

خواب دیدم باردار بوده و به روش سزارین دختری به دنیا آورده ام. 

تا اینجایش با خوابم مشکلی ندارم.چون می دانم آبستن بودن به معنای فعالیتی است که در حال به ثمر نشستن است و زایمان در خواب نماد ثمر دادن است. دختر هم نماد اساس تعهدو مسئولیت فرد در قبال موضوع است و ابن.سیر.ین هم از دختر به خرمی و فرح و برکت و نعمت تعبیر می کند.

چیزی که برایم عجیب بود این بود که برخلاف واقعیت، اطرافم پر بود از کسانی که به دیدنم آمده و هر کدام به نحوی سعی داشتند کاری برایم انجام دهند. از مادر و خواهران و برادران همسر گرفته تا جاری ها. از مادر و خاله گرفته تا عمه ام و دخترش و البته آن یکی عمه و دخترانش و ....

برایم عجیب می نمود که جمع اضداد را به چشم می دیدم و صد البته از بودن همه آن ها احساس راحتی نمی کردم.


پی نوشت:

می خواستم اسم دخترم را یاسمین بگذارم.

چند روز پیش اینجا را دیده بودم. در خواب از دانستن آن چه بر من گذشته بود، بر خود می لرزیدم. 


می دانم واقعه ای بسیار خوشایند در راه است.در همین هفته نشانه هایش را در خوابهایم بسیار دیده ام.

بی صبرانه منتظر بهترین ها می مانم!


خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.



تا باد چنین بادا!

وقتی روزت را با سرسبزی و طراوت شروع کرده و سعی کنی شاد و پرانرژی بمانی و آن را به دیگران هم هدیه دهی، قرآن و فارسی و ریاضی و نقاشی درس می دهی، مشق های بچه ها را بررسی می کنی و می پرسی و آخر سر هم ته مانده انرژی ات آن قدر هست که وقتی به همسرت ( که با هم جلوی خانه رسیده اید )،می رسی، با لبخند و شادمانی احوالپرسی کنی و با انرژی وارد خانه شده، با بچه ها خوش و بش کنی، بعد سریع وارد آشپزخانه شوی و آش رشته ی سبز خوشمزه ای بپزی و کاسه ای از آن را هم برای حاج خانم بفرستی و بعد با خانواده ات بنشینی و یک دل سیر آش رشته بخوری.

به همین راحتی به همین خوشمزگی!


وقتی مادر دانش آموزت به مناسبت این که فرزندش یاد گرفته نامش را بنویسد، با لبخند وارد کلاس می شود و جعبه ای شیرینی هدیه می آورد و کیارش ( همان دانش آموز ) شیرینی را به دوستانش تعارف می کند، انرژی می گیری! چه می بینی کم کم دارد زحماتت به بار می نشیند.


وقتی مدیر از تو می خواهد اداره کلاس علوم کلاس های ششم را به عهده بگیری و بعد یکی یکی بچه های ششم را می بینی که یواشکی از پشت پنجره معلم جدیدشان را به هم نشان می دهند، شاد می شوی! یادت می اید خدا با توست و هوایت را دارد! چه وقتی تدریس علوم کلاس های ششم به عهده ات گذاشته می شود که بچه های کلاس خودت راه افتاده اند و نسبتا مستقل شده اند و با خیال راحت می توانی انرژی بیشتری برای تدریس یک کتاب تازه تالیف بگذاری.


طراوت، خرمی و سرسبزی ارزانی همه دوستان عزیزم که سرسبزی مرا خواندند و با کامنتهای پرمهرشان به من انرژی دادند. تا باد چنین بادا!


پروردگار!برای شادمانی، تن درستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم!


اردیبهشتی عزیزی که برام رمزتونو گذاشتید، از حسن اعتمادتون سپاس گزارم. لطفا آدرس وبتون رو هم بذارید. آخه تو وبلاگستان چند تا اردیبهشتی داریم و من نمی دونم شما کدومشونید؟

من چه سبزم امروز...

امروز یکی دیگر از روزهای خوب خداست.پر از انرژی و شادابی ام. شیفت عصر هستم. خانه ام تمیز و مرتب است. کار خاصی ندارم.

دلم یک دوست صمیمی می خواهد که همین الان بیاید اینجا و با هم بنشینیم و یک استکان چای بخوریم و از هر دری صحبت کنبم. از ایده های جدید و طرح های نو و تجارب زیبایی که می توانیم با هم رقم بزنیم، سخن بگوییم. اصلا برویم بازار و در لابه لای رنگ های اغوا کننده مغازه ها بچرخیم و لذت ببریم و خوش باشیم...

دوست اما کجا بوده این وقت روز در این شهر بزرگ که وقت خالی هم داشته باشد و با تو به گردش بیاید؟

اگر دوستی پیامی هم ارسال کند، خیلی هنر کرده! در این وقت روز اول کاری هفته، وقتی می دانی همه دوستانت به کارشان مشغولند و فقط تو هستی که منتظر شیفت عصر در خانه نشسته ای.

کاش امروز شیفت صبح بودم. در آن صورت شادابی ام را با شاگردانم قسمت می کردم.

به هر حال من امروز سبزم. پر از حس طراوت و تازگی. دلم می خواهد رویشی بزرگ را تجربه کنم اما محصورم بین دیوارهای این خانه به خاطر پسرکم که امتحان زیست دارد. راستی امتحانات بچه ها چه قدر طولانی شد. کاش زودتر تمام شود...


به ادامه مطلب بروید و در شادابی و سرسبزی ام با من شریک شوید.

ادامه مطلب ...