کیارش، همات پسرکی که چند روز پیش یاد گرفته بود اسمش را بنویسد، امروز انگشت اشاره اش را در شابلون دایره خط کشش فرو برده بود تا به خیال خودش خط کش را دور انگشتش بچرخاند. انگشتش اما درون خط کش گیر کرده بود. خنده کنان به من خبر داد که چه بر سر انگشتش آمده است و می گفت:« فکر می کنم باید خط کش را بشکنیم تا انگشتم آزاد شود.»
گفتم: « نه! نگران نباش. کمی صابون به دستت می مالم و انگشتت به راحتی از سوراخ خط کش بیرون خواهد آمد.».
با هم به آبدارخانه رفتیم و مقداری صابون بر انگشتش مالیدم و کمی خط کش را در انگشتش چرخاندم اما بیرون نیامد. معلم بهداشت سر رسید و خواست با سرعت خط کش را از انگشت پسرک بیرون بکشد. تا خواستم بگویم نه، پسرکم مچاله شد و از درد روی زمین نشست و گریه سر داد. معاون مدرسه را خبر کردم تا خط کش را بشکند و سرانجام با شکستن خط کش، انگشت پسرک آزاد شد اما اشکش هنوز روان بود.
وقتی معلم می شوی، تحمل دیدن درد کودکانی را که در مدرسه، تنها پناهشان تویی، نداری. نمی دانم چرا دلم از همکارم که عجله به خرج داد، گرفت. می دانم نیتش خیر بود اما قلب من با دیدن اشک های کیارش به درد آمد.
مسلما خیلی اوقات ممکن است به دانش آموزانم تشر بزنم یا دعوایشان کنم اما این که کسی دیگر همین رفتار را با آنها داشته باشد، ناراحت می شوم. همیشه همین طور است. در مورد بچه های خودمم هم !اگر خودم دعوایشان کنم، عیبی ندارد اما اگر همسرم با ایشان درشتی کند، سختم می آید.
کیارش پسر محجوبیست. بسیار با ادب و متین. با آرامش و وقار خاصی صحبت می کند و بسیار مهربان و خوش صحبت است. همین دیروز که پس از چند وقت، به خاطر گرم تر شدن هوا، پالتو را کنار گذاشته و مانتوی سبز زیتونی ام را پوشیده و با مقنعه سبز چمنی ام، ست کرده بودم، وقتی وارد کلاس شدم، گفت: خانم از در که وارد شدید، فکر کردیم عروس وارد مدرسه شده است.
این در حالیست که هفته پیش هم که موضوع نقاشیشان آزاد بود، نقاشی ای را که در ادامه مطلب مشاهده خواهید کرد، کشیده بود.
مسلما این کودک مهربان خیلی به معلمش لطف دارد اما جنس محبتش با جنس محبت دیگر همسالانش فرق می کند و درک می کنم که از صمیم قلبش مرا دوست دارد.
کیارشم! به دستان مهربان پروردگار می سپارمت و برای تو و همه کودکان سرزمینم آینده ای سرشار از نورو روشنی آرزومندم.
توضیحات کیارش: خانم این شما هستید که عروسید و با همسرتان دارید وارد خانه تان می شوید و آن مرد پشت سری هم صاحب خانه تان است که می خواهد از شما کرایه بگیرد.
دقت می فرمایید که چه تور سر بزرگ و بلندی برایم کشیده است!
ای جااان دلممممم
وای آفرین جانم چقدر مهربان و صبور و با محبتی ...راست میگویند که معلمی را هر کشی نمیتواند تاب آورد من هرگر و هرگز شایسته ی چنین شغلی نیستم برای همین هم هست که همیشه اصرارا های مادرم را نادیده میگیرم خوشا به حال اطرافیانت با این دل پر مهری که داری
نازی !عجب نقاشی کشیده . صاحبخونه ایی که کرایه می گیره .شاید یکی از دغدغه های ذهنیشه .
ای جانم چه عروس وچه دامادی ماشالا عروس خانوم چه پر جذبه
الهی آمین بابت دعایت
بانوجان معلمی لیاقتی میخوادکه شک نداروم درشماهست امیدوارم موفقیت بچه های این مرزوبوم رو شاهدباشیم
همه ما معلمیم. هر کسی در هر مسندی که هست از اون مادر خانه دار گرفته تا فلان میدیر و ... و ... و .... و ....
من که معلم بچه های وچکم باید مواظب باشم که رفتارم الگو می شود و آن که در آن بالاتر نشسته باید مواظب باشد که رفتارش قضاوت می شود.
اینجاراکه میخونم حس میکنم معلمی هم یک مدل مادریه
صدر در صد! امید بیست تا بچه ای که با چشماشون بهت زل می زنند و هی میرن یه چیزی می نویسند و باز دوباره برمی گردند و نشون می دن که خوبه و ....
عالمیه برای خودش!
موفق باشی
ممنونم عزیزم. خوبین؟
آخی پسرک عزیزم...
:)) من هم از اینکارا انجام دادم اما خداروشکر گیر نکرده انگشتم
چه معلم مهربونی
:XXX
من هیجوقت معلم دبستانم رو فراموش نمیکنم
هر چه کوچکتر بودیم خاطرات عمیق تر در ذهنمان جای می گرفتند.
چقدر محبت بچه ها نابه
اصلا غیر قابل توصیفه!
عزیزم
آخییییی معلم دلسوز و خوب شاگرد مهربان و شیفته
خدا کیارش را دوست داشته که او را بر سر راه شما قرار داده. ای کاش سال های بعد هم آموزگارهایشان مثل شما به روح و روان دانش اموزان اهمیت بدهند.
همه معلم ها زحمت می کشند و البته منم گاهی خیلی ترسناک میشم
معلمی هم عالمی داره ها
اونم معلم پسرک های خردسال
فکر میکنم خیلی سخت باشه
فکر ک نه مطمئنن خیلی سخته
هر چی بچه ها کوچکترند کار باهاشون سخت تره اما خوب دلنشین تر هم هست.
خوش بحال کیارش...که معلمش به یادش می نویسه...بنظرم اگه آخر سال این پست رو پرینت بگیریدو بهش بدید خاطره خوبی تو ذهنش باقی میمونه...گاهی یک حرف یا یک نگاه متوجه کافیه تا آدم به اوج موفقیت برسه...این لطف رو در حقش کن
فکر خوبیه! حتما براش پرینت می گیرم.
ای جان. منم یه سال معلم پیش دبستانی بودم. عالمی داره برای خودش
پس شما معلمید!
همیشه دلم می خواست معلم کلاس اول باشم ولی راهم ندادند. اوایل انقلاب یک سال داوطلبانه شدم معلم اکابر و دیگه عقده ای نشدم.
برای معلمین احترام خاصی قائلم.
متاسفانه منم مثل معلم بهداشت موقعی که برای کسی مسئله ای پیش میاد هول میشم. ولی ایشون وقتی شغلشه باید سعی کنه خونسرد باشه.
شما خیلی لطف دارید.
نمی دونم از چه طریقی وبلاگ منو پیدا کردین ولی بهرحال از آشناییتون خوشحالم و لینکتون می کنم
متاسفانه چون مث خودم بلاگفایی نیستید نمی تونم تو لیست دوستان بذارم که هر وقت می نویسید متوجه بشم ولی بهرحال...
روز خوش
با آرزویی که برای بچه های سرزمینمون کردی رسما" احساساتی شدم و اشکم اومد .
یاد مامانم افتادم که خودش ما رو سیخ داغ میکرد ولی اگه بابای مهربون و ملایمم با عصبانیت حرف میزد ، هی اینجمله رو تکرار میکرد:
عباس تو نه ها .. تو هیچی نگی هااا
اون موقع ها میگفتم یعنی چی؟ بعد ها فهمیدم مامانم نمیخواسته از گل نازکتر کسی بهمون بگه
این پسر خیلی با احساسه خدا کنه در آینده کسی همراهش باشه که قدرش رو بدونه
ان شاءالله! با بهترین آرزو ها بری همه مردم نجیب سرزمینم!
هاهاها جای ما هم ببوسیدش این پسر خوش ذوق و خوش ایند رو
چه صاحبخونه ی عجولی هم دارید مادر جان خدا به خیر کنه