شب هنگام از پنجره باز خانه ام نسیمی معطر به درون می وزد و با خود شمیم گلهای پیچ امین الدوله را هدیه می آورد و مرا به سالهایی دور می برد.
عصر روزهای بهاری که حیاط خانه پدری را آب پاشی می کردم و درختچه های پیچ امین الدوله را که پدرم عجیب دوستشان می داشت. آب که بر گلهایشان پاشیده می شد، شمیم روح نوازشان در هوا می پیچید و همه جا را معطر می کرد...
شب ها هم زیر اسمان پرستاره می خوابیدیم و از خنکای هوای معطر لذت می بردیم....
حال چند شب است که همان عطر دل انگیز را نسیم اردیبهشتی برایم به ارمغان می آورد. نمی دانم این شمیم خوش از گلهای باغچه کدام همسایه است اما مرا به سالهایی دور می برد...
به خانه پدری و زمانی که آن خانه از برکت وجود سبز مرد نازنینی رونق می گرفت.
آن زمان نمی دانستم برکت چیست و سرسبزی و خرمی کدام است. چون در آن غرق بودم اما از آن غافل...
حال اما قدرش را می دانم.
افسوس فقط خاطره اش را نسیم هدیه می آورد...
روحش شادویادوخاطرش همیشه برات موندنی....÷درت زنده است...آدمهاتوخاطرات خوش برای ما یاقی میمونن
و تو قلب ما زنده اند!
چقدر یاد بچگی هام افتادم با دیدن عکس.
خاطرات قدیمی بعضی وقتا چطور تا مغز استخون آدمو می سوزونن.
صد افسوس!
وااااقعن افسوووس:-((
روحشان قرین شادی .
خدا رفتگان شما را هم بیامرزد.
ببخشید ناراحتتون کردم.
روحشون شاد باشه....
ببخشید یه سوال خصوصی میشه بپرسم؟چرا هیچ وقت از مادرتون نمی نویسین؟
شما؟
منم بوی یاس رو دوست دارم
واقعا که چه بویی دارن این گلا.
روح پدرت شاد.
لینک زن هم این پستتو گذاشته:http://linkzan.com/archives/11964/%D8%B9%D8%B7%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%B4-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87
من اومدم بگم ماکاروونی دختر تون و می خوام بوی گلهای یاس و پیچ امین الدوله محشره
بفرمایید خونمون در خدمتتونیم.
یاد و خاطره ی پدر نازنین گرامی
من به خاطرات شیرین قدیم بسیار علاقه مندم وهمین طور عطر این گل خوشبو که هنوز در خانه ی پدرم هست وهمیشه حیاط پر می شود ار رایحه اش
سایه سبز پدر و مادرتون بر سرتون مستدام باد.
من هم گاهی عجیب درگیر این خاطره بازی ها میشوم. دو روز پیش که تهران بودیم و مهمان خانه پدری کلی از این خاطرات را زنده کردم.حیاط سرسبز و حاصلخیزی داریم.آلاچیقهای غرقِ گل ،درخت شاتوت فربه و یک پستهی بیثمر ! زمان کودکی چقدر این حیاط دوستداشتنی بود . وقتی ما دو پسر صدایمان را میانداختیم توی سرمان و بنا میکردیم به دویدن دور حیاط و چموشبازی و شیطنت،دقیقا شبیه میدان جنگ میشد!
سبز و خرم باشید.
آخ از این بوی پیچ امین الدوله. من هم این روزها در پارک ها با بوییدن این بوی آشنا به یاد خانه پدری می افتم.
به تو سلام می کنم
کنار تو می نشینم
ودر خلوت تو
شهر بزرگ من بنا می شود .....شاملو
به وبلاگ من بیا شاید حضور تو گره گشای مشکل انسانی نومید باشدشاید کسی چه می داند؟؟؟؟؟؟؟؟؟.
متاسفم شرایط مورد نظر شما رو ندارم.