آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

وهفته ای زیبا با شروعی دلنشین آغاز می شود...

آسمان تیره و تار بود.باران نرم نرمک می بارید.

غریو خشم آلود ابرها، زمین و کوه را لرزاند و بغض اسمان ترکید و باران بهاری باریدن گرفت.

به یقین از دل این تیرگی، آسمانی لاجوردی رخ خواهد نمود.

بار دیگر انوار زرین خورشید از لابه لای درختان به چمن ها سلام خواهند داد و گنجشک ها شاد از هم آغوشی نور و سبزه، غزل عشق سر خواهند داد.

و خدا به مهربانی، زمین زیبا را به نگاره خواهد نشست.

فتبارک الله احسن الخالقین...

................................................................................................................................

خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.


بی خوابی

دو روز گذشته شهر خیلی گرم شده بود.

همسرم امروز صبح کولر را راه اندازی کرد. دو سه ساعتی که از خنکایش لذت بردیم، کولر خدا دوباره راه افتاد و مجبور شدیم کولر خودمان را خاموش کنیم.

به گمانم خدا حسودی اش کرده بود، بس که از همسرم تشکر کردم.

هر چه هست الان هوای پاک بهاری را تمام خانه مرا پر کرده است.

ممنونتم خدا! از شوخی من هم ناراحت نشو!

عاشقتم خدا!

کاش همیشه همین طور زود رگ خوابت به دستم بیاید...



پی نوشت: جایتان خالی! همین الان همسرم مرا به صرف سالاد کاهو دعوت کرد.

زن و شوهر نیمه شب بی خوابی به سرمان زده است.

نگران نشوید، باز هم بر باد رفته را دیده ام....


جمعه نوشت

امروزم به پخت و پز گذشت.

صبح پروژه آماده کردن باقلا را که از دیروز عصر شروع کرده بودم، به پایان رساندم و بعد دست به کار تهیه پیراشکی گوشت شدم. آرد را خمیر کردم و تا ور بیاید، مقدمات ناهار را آماده کردم.

خمیر که ور آمد، پیراشکی ها را درست کرده و پختم.

چون مقدار آرد را چند برابر کرده بودم، خمیر بیشتری داشتم. آخرین سینی که از فر در آمد، ساعت 2 بود. به پیشنهاد بچه ها مقداری از پیراشکی ها برای ناهار صرف شد و پخت برنج به شب موکول شد.

و الان من خیلی انرژی گرفته ام از پخت باقلاپلویی که با باقلای تازه طعم دیگری دارد و خانواده ام از خوردن آن لذت برده اند.


پی نوشت:

1- رسپی خوبی بود و پیراشکی ها عالی از آب درآمدند. تقریبا رژیمی بودند. مخصوصا آن که شکل گل است؛ جان می دهد برای میهمانی افطاری.


2- پسرم خیلی با محبت است. همیشه از دست پختم تعریف کرده و به به و چه چه می کند.

گاهی اوقات با شنیدن مهربانی هایش یاد عباس پسر کوکب خانم می افتم.

شما یادتان هست وقتی عباس غذا می خورد، چه می گفت؟




دست خطهای زیبا

و اکنون شما دعوت می شوید که دست خط دانش آموزان آفرین بانو را به نظاره بنشینید و بهترین ها را انتخاب کنید.

سینا

یاسین

امیر حسین

حسین

بنیامین

رئوف

سجاد

علی

محمدپارسا

کیارش

پوریا

سروش

فربد

پوریا

سعید

علیرضا

مهیار

کسری

امیرعلی

سامان

عطر خوش خاطره



شب هنگام از پنجره باز خانه ام نسیمی معطر به درون می وزد و با خود شمیم گلهای پیچ امین الدوله را هدیه می آورد و مرا به سالهایی دور می برد.

عصر روزهای بهاری که حیاط خانه پدری را آب پاشی می کردم و درختچه های پیچ امین الدوله را که پدرم عجیب دوستشان می داشت. آب که بر گلهایشان پاشیده می شد، شمیم روح نوازشان در هوا می پیچید و همه جا را معطر می کرد...

شب ها هم زیر اسمان پرستاره می خوابیدیم و از خنکای هوای معطر لذت می بردیم....


حال چند شب است که همان عطر دل انگیز را نسیم اردیبهشتی برایم به ارمغان می آورد. نمی دانم این شمیم خوش از گلهای باغچه کدام همسایه است اما مرا به سالهایی دور می برد...

به خانه پدری و زمانی که آن خانه از برکت وجود سبز مرد نازنینی رونق می گرفت.

آن زمان نمی دانستم برکت چیست و سرسبزی و خرمی کدام است. چون در آن غرق بودم اما از آن غافل...

حال اما قدرش را می دانم.

افسوس فقط خاطره اش را نسیم هدیه می آورد...