بنایی سپید در میان جنگل سبز
از زاویه ای دیگر
درخت ابریشم مصری در کنار مسجد
سرنوشت برخی از آجرهای مسجد
پی نوشت: درخت تنومندی که در تصویر سوم می بینید، ابریشم مصری است. یادم هست سالها پیش یک درختچه ی زیبای ابریشم مصری در باغچه ی خانه ی پدری داشتیم اما این کجا و آن کجا...
این یکی به مدد آب و هوای مساعد درخت تنومندی شده است اما آن یکی برای همیشه یک درختچه ماند.
گیلان زیبا و سرسبز
مجتمع محل اقامت
چشم انداز سوئیت محل اقامت
یک دونفره ساده خالی از هیاهوی زندگی
دریایی که دونفره به نظاره می نشستیم
دالان بهشت
تمنای نور
اتراق در جنگل
کاش این کلبه زیبای متروکه از آن من بود
شیطان کوه زیبا
سبز و سبز و سبز
باز هم سرسبزی و طراوت
ابرهایی که تازه متولد شده اند
پی نوشت: خاموش ها بهوش باشند.
تازه بازگشته ام از سفری که هدیه نابی بود.
درست زمانی که بدان نیاز داشتم و آرزویش کردم.
و پروردگارم از من دریغ نکرد.
هیچ چیز مثل یک سفر عالی نمی توانست این چنین حال مرا دگرگون کند.
پروردگارا سپاس...
پی نوشت: و از دوستان عزیزی که دعای خیرشان را بدرقه راهم کردند، صمیمانه سپاس گزارم.
بعد از کمی استراحت با یک پست مصور برمی گردم.
چهار قل خوانده ام و آیةالکرسی...
از زیر قرآن ردش کرده ام...
هفت بار افوض امری الی الله خوانده ام و به خدا سپرده ام...
پسرک مادر امروز با دهان روزه سفرش را آغاز کرد و ما فردا...
خیلی ناگهانی اتفاق افتاد. جرقه اش همان شب میهمانی زده شد و امروز قطعی شد.
مقصد: استان زیبای گیلان!.
.
.
.
هزار بار سفارش کرده ام: تا ما نیامده ایم، تن به آب نزنی...
امروز که روزه ای اما فردا زیاد هله هوله نخوری...
تا ما نیامده ایم، تن به آب نزنی...
تا ما نیامده ایم، تن به آب نزنی...
تا ما نیامده ایم، تن به آب نزنی...
پی نوشت: خدایا! پسرم را به خودت سپردم. هوایش را داشته باش.
نمی دانم وقتی جوگیر شده و دخترم را در کلاس شنا ثبت نام کردم، هیچ فکر نکردم ساعت نه تا ده و نیم شب ماه رمضان وقت مناسبی برای کلاس رفتن نیست. گویا مرکز منطق مغزم در آن لحظه از کار افتاده بود که به پیامدهای احتمالی آن هیچ نیندیشیدم.
پی نوشت: البته به دخترم خیلی خوش گذشته و حسابی کالری سوزانده بود. همین ما را بس!