ساعت هفت و نیم صبح وارد کلاس می شوم. بعد از سلام و احوالپرسی، از بچه ها می خواهم چاشتشان را از کیفشان بیرون بیاورند و بخورند.
در کمد را باز می کنم و وسایل لازم را بیرون می اورم و روی میز می گذارم.
زضا دستش را بالا می برد و بعد از اجازه گرفتن، می پرسد:خانم! میشه با یه حوله، دو تا تخم مرغ را گرم کنیم تا از توش جوجه در بیاد؟
من: فقط با یک حوله نه! یا باید مرغ روی تخم ها بخوابد و با گرمای بدنش تخمها را گرم نگه دارد و یا از دستگاه مخصوص جوجه کشی برای این کار استفاده شود. حوله به تنهایی نمی تواند تخم مرغ را گرم کند.
پسرک قانع می شود و سر جایش می نشیند.
می پرسم: رضا جان! چطور این سوال به ذهنت رسید؟
پاسخ می دهد: خب هر چه به مامانم میگم دو تا تخم مرغ بده تا با حوله گرمشون کنم و از توشون جوجه دربیاد، گوش نمیده! گفتم از شما بپرسم.
پی نوشت: من یک معلم کلاس اولی ام.
خوو مامانش چرا براش توضیح نداده بود ؟
از خونه چاشت میاورند ؟
خب بچه می خواسته مطمئن شه.
بله!
آخی عزیزم. چقدر ذهن این بچه ها میتونه نامحدود باشه به کجا ها که فکر نمیکنند.
سلام خیلی وقته که از نوشته هاتون لذت میبرم وباهاتون همراهم ولی متاسفانه کامنت نذاشتم .
عذر میخوام که تو اولین کامنت میخوام ازتون خواهشی بکنم .اگه ممکنه برای وبلاگتون یه کاری انجام بدین چون من اکثر لینکهای شما رو دنبال میکنم اگه به روز شدنشون رو اینجا بشه دید خیییییلی خوب میشه قبلا گودر بود ولی الان دوستان جایگزین دیگه ای پیدا کردن بازهم ممنون و عذر میخوام
خیلی گرفتارم. در اولین فرصت!
akhei azizam
jesarat nabashe vali be nazaram khoob bood hamoon ebteda javab ro behesh nemigoftid o azash mikhastid ye bar emtehan kone va natijasho be shoma bege harchand fekr nemikonam mamanesh ejaze midad :)))
فرمایشتون درسته. پرسیدم چرا حوله؟ گفت برای این که گرم شه.
لازم به ذکر نیست که جهت جلوگیری از طولانی شدن پست، درشتهاشو می نویسم.
علوم که درس می دیم خود بچه ها بیشتر کارها رو انجام میدند مگر وقتی به تکمیل اطلاعاتشون لازم باشه توضیحی بدیم.
معلمای کلاس اول خیلی صبورن، اونم با این بچه های شیطون با ذهن های پر از سوال
تو رو خدا تفاوت رو ببین.
زمان ما اگه سرکلاس چیزی میخوردی یا اردنگی نثارت میشه یا از کلاس بیرون میشدی. حالا معلم به بچهها میگه صبحانه بخورین...
بعد هم یه سره صحبت از شیرینزبانیها و مشعشعات بچههای حالاست!
بچه های من اجازه دارن فقط زنگ اول اونم در ده دقیقه چاشت بخورند. می دونید به نفع خودمه چون بعدش هوشیارتر میشند.
وای عزیزززززززززززززززم
بخوریمش
اتفاقا خیلی هم خواستنی و تو دل برویه!
خدا به دادت برسه آفرین جون.امروز که برای تکالیف با وسطی کار میکردم گفتم خدایا معلماشون چه صبری دارنا!!
خب بچه ها از معلمشون حرف شنوی بیشتری دارند!
اخى کلاس اولى ها خیلى نازن منم دوست داشتم معلم کلاس اول بودم اما فکر میکنم پسرها زیادى شیطون باشن
شیطومنترد ولی گیراییشون خیلی بالاست.
چقده زود میرید کلاس
یهنی ببین به چه نکته ای توجه کردم
بچه های مرکز ما ساعت هفت و نیم میان بعد نه و نیم وقت صبحانشونه
خب زود باید بریم که پنج ساعت تموم شه و مدرسه رو به شیفت بعدی تحوبل بدیم.
وای دنیای این بچه ها با صداقت و پاکه چه قشنگ میپرسن
فکر کن این سوال فکرشو چقدر مشغول کرده بود که همون اول صبحی با عجله پرسید.
الهی
خدایااا چقدر این بچه ها با مزه ن البته تجربه شون از زندگی کمه و همین باعث میشه حرفایی بزنند که برای ما بدیهیه ولی برای خودشون یه چالش حساب میشه
زیر دستای توانای امثال تو مرد و زن های پخته ای میشن و تجربه اندوزی می کنند
امیدوارم بتونم مثمر ثمر باشم.
عزیزم
ای جان.... مثلا می خواسته دروغ مامانش رو دربیاره!!
خب مامانش راست گفته. می خواست مطمئن شه که با حوله میشه تخم مرغ و گرم نگه داشت یا خیر؟
ای جانم با این ذهن پرنده شون .
بچه ها خیلی معصومند.
و گاها خیلی زبل...
بچه که بودم این موضوع ذهن منو هم درگیر کرده بود.
اتفاقا دیشب تو مجلسی بودیم . یکی از اشنایان گفت: منم تو بچگی فکر می کردم با پتو می نونم جوجه به دنیا بیارم.
ای جان دلم
چقدر معلم سال اول بودن شیرینه
و سخت...
تجربه هایی که شما دارید خیلی ارزشمندند ...غبطه می خورم به حالتون :)
لحظه های ناب! همینها هستند که کار ما رو اسونتر می کنند.
عزیزم چقدر سواله ذهنشو مشغول کرده بوده که اول صبح پرسیده فکر کنم مامان شو کچل کرده بود
عزیزم , عاشق این بچه هام
کاری که من در کودکی انجام دادم ولی جوجه نشدنا
چه جالب
!
واقعا گاهی ادم می مونه که این سوال از کجا به ذهن این بچه ها خطور می کنه
سلام
دومین شماره نشریه مجازی هم وبلاگی منتشر شد
منتظر نگاه سبزتون هستیم
: )
آخی چقدر لذت بخشه با این بچه ها بودین. همین که ساعاتی رو از اتفاقات رایج زندگی دوری خودش خوبه.