دلتنگی را پایانی هست. مخصوصا اگر دوستان مهربانی داشته باشی که بی دریغ مهرورزند ...
امروز میزبان یکی از دوستان قدیمی و خانواده اش بودم.
از دیدارش چشمانم روشن و قلبم سرشار از شادی شد. به خصوص وقتی دانستم دوروزه و برای انجام کاری ضروری به مشهد آمده اما در لا به لای همه دلمشغولی هایش مرا از یاد نبرده است.
هر چه اصرار کردم برای صرف ناهار نماندند اما همان دو ساعتی که کنار هم بودیم، بسیار خوش گذشت و به من انرژی داد.
باز هم ایمان آوردم که در انتخاب دوستانم اشتباه نمی کنم...
اما بشنوید از روز چهارشنبه:
صبح مقداری لباس در لباسشویی ریختم و با همسرم به بازار رفتیم و مایحتاج روزانه و عیدانه را خریدیم. سپس سری به یک کتابفروشی زده و وسایل مورد نیاز شاگردانم را خریده و مستقیم به مدرسه و پس از آن به کلاس دف رفتم.
به خانه که برگشتم، با لطف همسر و دخترم مواجه شدم. تمام خریدها روی کانتر آشپزخانه و ورودی خانه تلنبار شده بود علاوه بر آن همسرم رخت آویز را در گوشه ای قرار داده و لباس های شسته شده را روی آن پهن کرده بود.
داشتم دکمه های مانتویم را باز می کردم که تلفن زنگ زد. دخترم گوشی را برداشت و شروع به صحبت کرد. از لا به لای حرف هایش فهمیدم که حاج خانم تا دقایقی دیگر بالا خواهد آمد.
چشمتان روز بد نبیند. نمی دانید با چه سرعتی پلاستیک های خرید و رخت آویز و لباس ها را جمع و جور کردم که حاج خانم با آسانسور یک طبقه را بالا آمد و زنگ زد.
در را که باز کردم حاج خانم با یک جعبه شیرینی وارد شد و تبریک گفت و اضافه کردم من امشب به خانه شما آمدم، چون فردا می خواهم به خانه پسرم بروم.
خانه مرتب به نظر می رسید اما من می دانستم عمق فاجعه چه قدر است. بگذریم. جایتان خالی ساعتی در محضر ایشان نشستیم و از مصاحبتش لذت بردیم. آخر سر هم حاج خانم 5 عدد روسری از کیفش در آورد و و دو تایش را به انتخاب خودمان به من و دخترم هدیه داد. در آخر هم به بهانه دندانهای مصنوعی نه شیرینی خورد و نه انارهایی را که دانه کرده و نه سیبهایی که پوست کرده بودم و فقط یک عدد خرمالو برداشت و گفت: سهم خرمالویم را به خانه می برم ...
بماند که چقدر از همسرم به خاطر عیدی که به ایشان هدیه داد، تشکر کرد...
باور کنید بودن حاج خانم بسیار با صفاست. نمی دانید چقدر با محبت و مهربان است. مقید و با ملاحظه است. خیلی کم به خانه من می آید، ( می گوید شما مرد دارید و من به جایی که مرد باشد نمی روم.) اما بسیار پیش می آید که تلفن کرده و مرا به خانه اش دعوت می کند. ساعتی نزد هم می نشینیم و او از گذشته می گوید. گاهی درددل می کند و گاهی از زندگی بچه ها و نوه هایش تعریف می کند و من گوش می دهم.
پی نوشت:
عصر دیروز به عیادت خواهرشوهر گذشت که چند روز پیش یک عمل جراحی را از سر گذرانده بود و بعد هم سری به سادات فامیل زدیم و شام هم بیرون خوردیم. تعطیلات خوبی بود. کاش بیشتر تکرار شود.
دخترم روز چهارشنبه تا ساعت دو در مدرسه است و 3 تا 5 هم به کلاس زبان می رود. دلیل کم لطفی اش، ضیق وقت بود.
سلام عزیزم
خیلی نوشته هاتو دوست دارم
چون طعم زندگی داره
شاد باشی همیشه
ممنونم دوست خوبم. لطف دارید.
شماهم شاد و سلامت باشید.
سلام
با تاخیر عید مبارک
چه حاج خانم مهربان و دوست داشتنی هستند.
ممنونم. عید شما هم مبارک.
خیلی ماهه!
حاج خانوم چه همسایه با صفائیه
محشره!
شما خیلی مهربونی واین محبتت کاملا اینجا معلومه وهمین محبته که محبت دیگران را هم جذب میکنه .
وصدالبته همسایه خوب وارتباط داشتن باهاش نعمتیه که اینروزا نایابه.
خیلی لطف دارید .
همسایه خوب نعمته!
حتمن خودتونم خوبید که دوستان خوبی هم دارید.
خوش به حالتون که حاج خانم به این خوبی همسایه تونه.
عید گذشته تون هم مبارک.ما که قسمت نشد بریم خونه سید وعیدی بگیریم.
لطف دارید.
تشریف می آوردید خونه ما. خوشحال می شدم.
سلام
عید شما مبارک. در کنار خانواده بودن همیشه پر از شور و شوق است . شاد باشید
ممنونم.
از اشنایی تون خوش وقتم.
عیدت مبارک عزیزم و خوشیحایت بیشمار . خیلی خوبه که همسایه ادم خوب و مهربون باشه
ممنونم.
بله همسایه خوب نعمته!
چقدر خوب که بهتون خوش گذشته
شما که مشهدین اگه روزای عید میرین حرم، ما رو هم دعا کنین. یه سالی میشه مشهد نیومدم...
محتاجیم به دعاتون. ان شاءالله تشریف بیارید.
ما هم از گفته های شما عاشق حاج خانم شدیم
صد البته شما خوبید که دوستان و همراهان خوبی پیدا می کنید
شما لطف دارید. حاج خانم خیلی مهربونه!
عیدتون مبارک آفرین جانم
ممنونم. امیدوارم به شما خوش گذشته باشه.
از این حاج خانوم های بی دردسر ما هم دلمان می خواهد.
خداوند نصیبتان فرماید.
با تاخیر عیدتان مبارک . شادیهایتان پایدار
ممنونم. منم برای شما بهترینها رو آرزو می کنم.
ممنون از لطفتون.
یادها فراموش نخواهند شد حتی به اجبار و دوستیها ماندنی اند حتی باسکوت.