آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

مش بادوم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سال نکو

40بهار زندگی را پشت سر گذاشته ام، اما یادم نمی آید هیچ کدامشان چنین پربارش بوده باشند. امسال بهار بی نظیری را تجربه می کنیم. دست کم در خراسان چنین بارش های پربار بهاری، نوبر است.

امروز هم بارش رحمت الهی شامل حالمان شد. دلتان بخواهد! هوا تازه است و نسیم بسیار خنکی می وزد. 

رشته های من اما همه پنبه گشته است.از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد، با همکارم قرار گذاشته بودم  برای خرید پارچه به بازار برویم.

داشتم حاضر می شدم، بیرون بروم که پیام داد: چون بارون میاد، نمی تونم بیام. ببخشید.

لباس هایم را در آوردم و نشستم پای نت اما این فکر آزارم می دهد: آیا ما کلوخیم؟




پی نوشت: 

1. دخترک امتحان دارد و گرنه بهترین همراه باسلیقه است.

2.همسر دارد به کوب درس می خواند و گرنه صبورترین است در خرید.

3.دوستم هم به تهران رفته است و گرنه همراه همیشگی من بوده است.

به شدت به یک همراه باسلیقه صبور برای خرید پارچه های متعدد نیازمندم.

نگفته بودم. عروسی سه تن از خواهرزاده ها و برادرزاده همسر در راه است.



کلاس اولی دیروز

 ساعتی پیش وقتی پسرک از در داخل شد و گفت: آخرین امتحان دبیرستان را دادم؛12سال تمام!

مات ماندم. نمی دانم چرا اولین روز مدرسه رفتنش یادم آمد. شلوار و جلیقه فرم و پیراهن ارغوانی و گلی به دست! خاطراتی از این دوازده سال از پیش چشمانم گذشت.

پسرکم چه زود بزرگ شد. به چشم بر هم زدنی! 

خدا را شکر زنده بودم. 18سالگی و دیپلم گرفتنش را دیدم.

باشد که دانشگاه رفتن و شاغل شدن و ازدواج و بچه دار شدن و ... را هم به چشم ببینم.



پی نوشت: یعنی لذتی بالاتر از این هست که کلاس اولی شدن نوه ام را ببینم؟

سلام

امروز ژوری ها را تحویل دادم و پرونده یک سال تحصیلی را بستم.

دروغ چرا؟خوشم نمی آید سرسری بگیرم کارهایم را.

خیلی ها ده روز پیش ژوری هایشان را تحویل داده ، جلسه گرفته و به رویت مادران هم رسانده بودند. یک هفته پیش تر از جشن الفبا حتی!

من اما خوشم نمی آید. تا لحظه آخر یا تمرین حل کردم یا آزمون گرفتم . درست تا روز جشن الفبا.

بماند که به زعم بعضی یک روز هم بیشتر به مدرسه رفتم ...

مهم آن است که کار خودم را درست انجام داده ام. 


پی نوشت:حتما یک روز که حسابی حوصله داشته باشم، قضیه غذاساز خریدنمرا برایتان تعریف می کنم تا تفاوت یک روز دیرتر یا زودتر تعطیل شدن را برایتان روشن کنم.

راستی دوباره برگشته ام به همین خانه. صفای این کلبه درویشی می ارزد به صد پیج اینستا و تلگرام و ....