آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

منتظران

گلدان هایم تمام طول تابستان را زیر سایه درختان باغچه گذرانده اند.

و حالا قبل از آن که سرمای پاییزی طراوتشان را به یغما ببرد، به خانه برگردانده شده اند.

درست است که گرمای آفتاب برگهایشان را تیره و زمخت گردانده اما خوب که نگاه می کنم، می بینم ساقه ها قطور شده اند و لابه لای هر برگ جوانه ای به بار نشسته است. برگهای خشک و نیمه جان را می چینم. شاخه های بلند را از ساقه ها جدا می کنم و درون گلدان آبی قرار می دهم تا ریشه زنند و بعدها آنها را به آغوش خاک گلدانی بسپارم.

گلدان ها را به ردیف روی لبه شومینه می چینم. گلدان ها با شاخه های کوتاه و کم برگ زیبا نیستند اما جوانه های کوچک روی ساقه های ضخیم به من لبخند می زنند.

در طول پاییز و زمستان جوانه ها را نوازش کرده و مراقبت خواهم نمود تا آن ها هم شاخ و برگ داده و طراوت را به خانه ام ارزانی دهند.

من و گلدان هایم از همین حالا منتظر بهاریم.




پی نوشت: خدایا! قلب من هم محتاج نسیم رحمت توست تا آب و هوایش بهاری شود. می دانم که شنوایی و دانا.

منتظرم ای بخشاینده ی مهربان!