تازه از مدرسه آمده ام. تا آمدن دخترم کمی وقت دارم. ناهارم آماده است. مثل هر روز صفحه وبلاگم را باز می کنم. وبلاگش جزو اولین وبلاگهایی که با ذوق و شوق بازش می کنم اما با نامه خداحافظی اش مواجه می شوم. دلم فرو می ریزد...
بیش ار شش سال است که هر روز، به غیر از روزهای تعطیل، دست کم یک پست از او خوانده ام. با شادی اش شاد شده و در غمش شریک.
صحرا! دوست خوب فهیم مهربان من! می توانم به جرات بگویم در این شش سال، چیزهای زیادی از تو آموخته ام. ازخواندن نثر روانت لذت برده ام و درس زندگی گرفته ام.
به تصمیمت به هر دلیلی که باشد احترام می گذارم هر چند خیلی دوست داشتم این دوستی مجازی ادامه می یافت و خیلی خوشحالم که به مرادت رسیده ای!
از خدا می خواهم زیر این آسمان نیلی، قلبت سرشار از عشق و مهربانی باشد و زیر سایه بزرگترها خوشبختی ای را که سزاوارش هستی، در کنار خانواده مهربانت تجربه کنی.
برایت بهترین ها را آرزو می کنم و به خدای مهربان می سپارمت. دست حق به همراهت! شاد باشی و سلامت.