آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

بوی پاییز

یعنی خدا هم با ما شوخیش گرفته؟

درست وسط تابستان، نسیم بسیار خنک بوی پاییز را هدیه می آورد، آن قدر که مجبور می شوی، پتوها را از کمد بیرون بکشی و از خنکای نیمه تابستان به گرمای زیر پتو پناه برده و لذت ببری!

حالا اگر وسط کویر بودیم، جای تعجبی نبود اما این جا در یک شهر بزرگی که تا دیروز کوره آفتاب بر سرمان می تابید، به خدا نوبر است چنین هوایی....

عشق می کنم با تو خدا! این روزها تو هم ...