آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

عید آری یا نه!

آدمیزاد موجود عجیبی است...

از سر شب که همه کانالهای آن وری ادعا کردند که عید است و مبارکباد و فرخنده باد، سر داده بودند، ناراحت بودیم که چرا دارد ماه خوب خدا تمام می شود....

از خدا و بعضی از دوستان هم پنهان نیست که وبلاگمان را بروز هم کردیم و عید را هم تبریک گفتیم.

حال که همسر اعلام کرده اند که خیر ، ظاهرا خبری از عید نیست و باید بلند شوید و فکری به حال آماده کردن سحری کنید، با یک من عسل هم نمی توان تحملمان کرد که چرا عید نیست؟

بلند شدیم و رادیو را آوردیم تا شاید بشنویم که فردا عید اعلام شده است. اما خبری نبود...

همسر و پسرم می خندیدند که بلند شوید و غذایی بپزید اما ما اصرار داشتیم که نه شاید عید اعلام شده باشد.

...........................................................................................................................................................................

حالا دمپختک دارد روی اجاق دم می کشد و ما اینجا عصبانی نشسته ایم چه نقشه هایی که برای خواب فردایمان کشیده بودیم، نقش بر آب شده است.



پی نوشت: تنبل هم خودتانید. اصلا برای یک روز بیشتر روزه گرفتن ناراحت نیستیم.

فکر می کنید غذایی سریعتر از دمپختک می توانستیم بپزیم؟

اصلا تقصیر آقای همسر است. صد بار گفتیم این شبکه های ملی را راه اندازی کنید، به خرجشان نرفت و حالا ما از همه اخبار وطن بی خبریم.

حتما با خود می گویید پس چرا تا به حال بیدار مانده اید؟ آقای همسر داشته اند بکوب قرآنشان را ختم می نموده اند به این هوا که فردا عید است.