آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

مصورانه

چند روزی کمتر سراغ این جا را گرفتم؛ در عوض

بافتم.

دوختم.

پختم.

و مهم تر از همه رفت و روبی به راه انداختم اساسی و الان خانه ام مثل روز آخر اسفند برق می زند.

همه چیز برای استقبال ماه مهربان مهیا شده است جز خرید کیف بچه ها که امروز فردا انجام خواهد شد.





پی نوشت: هر چه مرداد ماهم به خمودی و تکرار روزمرگی گذشت، در عوض شهریورم پر شد از پویایی و نو شدن. سرزندگی و فعالیت. شدم همان که هستم و باید.

اعضای محترم پرشین بلاگ! گمانم نظراتم برایتان ثبت نمی شود. عذر مرا پذیرا باشید.