از عصر تا همین حالا سرم با سرو سامان دادن خریدهای همسرم گرم بود.
درحالی که بچه ها در اتاقهایشان مشغول درس خواندن بودند، با همسرم هم نشستیم و نخودها را دانه کردیم و در آن بین با هم سخن ها گفتیم از همه جا!
سپس لوبیاها را خودش شست و من در این فاصله به توصیه پسرم یک لوبیا پلوی جانانه پختم و حالا دخترم دارد سالاد شیرازی خاص خودش را آماده می کند.
و لوبیاها انتظارم را می کشند تا آماده شان کنم برای فریز کردن.
و من باز هم احساس خوشبختی می کنم. بی تردید مشغول بودن با بهارانه های سبز در کنار خانواده دوست داشتنی ام در به وجود آوردن این حس زیبا بی تاثیر نیست!
و اکنون من سبزم چون بهار!
دیروز رفتم.
و آرامستان چه شلوغ بود...
لابه لای همه ازدحام و شلوغی، کنار مزار پدرم نشستم و فاتحه خواندم.
اشک ریختم و یس خواندم.
نتوانستم با پدرم صحبت کنم.
هیچ وقت نتوانسته ام.بغض گلویم اجازه نمی دهد.
وقت را غنیمت می شمارم و قرآن می خوانم.
یس و ملک و ...
این بار هم...
دلی سبک کردم و باز گشتم.
با دلی آرام و روحیه ای شادتر از دو روز پیش.
پدر! هیچ می دانی حضور در کنار سنگ سیاه مزارت هم آرامم می کند؟
می دانم در آسمان هایی اما چشمانم باور نمی کنند، چه آخرین بار جسم بی جانت را تا روی آن زمین بدرقه کردند و من با حضور در آن قطعه از زمین خدا، آرام می شوم.
«وَ اخفِض لَهُما جناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَة وَ قُل رَبِّ ارّحَمهُما کَما رَبَّیانی صَغیراً؛
و از روی مهربانی و لطف، بال تواضع خویش را برای آنان فرود آر و بگو: پروردگارا! آن دو را (پدر و مادر) رحمت آور، همانگونه که مرا در کودکی تربیت کردند». (سوره اسراء، آیه 24)
این روزها به افراد میانسال یا پیر به دید دیگری می نگرم. خواه از خویشان باشند یا بیگانه.
سعی می کنم با بزرگ ترها مهربان تر باشم چه خوب می دانم گنج گران بها و برکت خانه هایند.
این روزها دلم سخت تنگ است برای کسی که دیگر نیست که بابایش بخوانم. که پشتم به او گرم باشد. که زنگش بزنم و تبریک بگویم...
این روزها اما به عهدی که با خدای خود بسته ام، وفا می کنم.
این روزها آخر ماه که می رسد، حقوقم که واریز می شود، از نزدیک ترین خودپردازی که در دسترس هست، مبلغی به حساب محک می ریزم و ثوابش را به روح پدر مهربانم هدیه می کنم.
تا زنده باشم، چنین خواهم کرد.
کمکی ناچیز است اما می دانم همین قطره ها نور خواهد شد برای خانه آخرت پدرم.
پی نوشت: نخواستم ریا کنم. گاه نمی دانیم چگونه برای امواتمان خیرات کنیم. دوست داشتم شما هم در تجربه ام شریک شوید و مرا نیز از نیات و تجربه های مشابه خود آگاه کنید.
صدای پای خرداد می آید...
حال اما، دیگر صدای پایش لرزه بر قلبم نمی اندازد.
گرگ باران دیده شده ام آیا؟
وقی خانه ات دو پنجره قدی بلند داشته باشد، شانس آن را داری که بهار همراه با شمیم با طراوتش پا به درون خانه ات بگذارد.
صبحگاهان صدای جیک جیک مستانه گنجشکان تو را بر سر ذوق آورد.
پرده ها را که کنار می زنی، زیبایی یک روز پس از باران را به نظاره بنشینی.
و مهم تر از همه آن که همه این زیبایی ها را از آشپزخانه هم بتوانی حس کنی.
کافیست فقط سرت را به سمت چپ بچرخانی و درخت و کوه و میدان، همه راببینی و لذت ببری ...
خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.