آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

پدرم

امروز در کلاسم گیج بودم. درسم را نمی فهمیدم. سخت بود برایم...

ساعتی قبل از شروع کلاس، خواب دیدم که دارم برای رفتن به کلاس حاضر می شوم اما پدرم گفت: کلاس نرو! فشار من بالا و پایین می رود. بیا با هم به دکتر برویم...

من چه کنم با این حجم عظیم درد...

نشانه ها را در نمی یابم...

نمی دانم پدرم از من چه می خواهد؟

من از او جا مانده ام.

نمی دانم چه باید بکنم!

خردادی دیگر

همین اول صبح بر خود لازم دیدم همین جا در همین وبلاگ کوچک در پیشگاه خدای مهربانی که مرا می فهمد و می داند چه قدر از گرما گریزانم، زانو زده و برخاک به سجده افتم.

نمی دانید هوای اینجا چه قدر مطبوع است! چه نسیم خنکی می وزد و خرداد چه دلبری می کند...

گویا این خرداد، خرداد دیگریست...

با همه خردادهایی که تا کنون به چشم دیده ایم، تفاوت دارد.

و من منتظر حوادث خوشایندی هستم . کور سوی امیدی در دلم زنده شده است.

گویا این خرداد، خرداد دیگریست...


خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.

یک دسر ملس بهاری

بچه که بودیم درختهای گوجه سبز از دستمان به امان نبودند. از وقتی که هنوز گوجه سبزها خیلی کوچک بودند،قند در دلمان آب می کردند، تا وقتی که آفتاب لپشان را گلی می کرد و مزه شان به شیرینی می گرایید.

گوجه شیرین و رسیده را کمتر می پسندیدم و اجازه می دادیم فشرده شده و درون سینی های بزرگ پهن شوند و آفتاب دوباره به تنشان بخورد و خشکشان کند تا دوباره طعم ملس جوانی را در کاممان زنده کنند.

حال اما ترشی گوجه سبز فقط خاطرات کودکی را زنده می کند چه دندانها و معده ام خوردن آن را تاب نمی آورند اما باز هم من از رو نمی روم.

کمی شکر در آب درون قابلمه می ریزم و اجازه می دهم روی شعله اجاق یکی دو قل بزند. مقداری گوجه سبز به آن اضافه می کنم. خیلی زود، شاید در کمتر از پنج دقیقه گوجه ها می پزند و کمی گلاب به آن می افزایم و کمی بعد، شعله زیرش را خاموش می کنم و وقتی خنک شد، ان را به یخچال منتقل می کنم تا خوب سرد شوند.

و در یک عصر بهاری اهل خانه را به خوردنش میهمان می کنم. باشد که علاوه بر طعم ترش گوجه سبز، خاطره دسر خنک دست پخت مادرشان نیز در یادشان بماند.


سبزم

چه چیزی مانند یک پیاده روی خانوادگی زیر درختان شسته شده، در یک هوای مطبوع بهاری، می تواند حال یک بانوی خسته را چنان جا بیاورد که دلش بخواهد با شنیدن موسیقی پخش شده در یک فروشگاه، قر بدهد.


لبخند نزنید. کودک درونم سرحال آمده بود اما بزگترش اجازه چنین جسارتی به او نداد.

این تصاویر زیبا تقدیم به شما

سبز باشید و بهاری!

1

2

3



پی نوشت:

اینجا و اینجا را هم از دست ندهید.