آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

دست بی نمک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بته جقه

دلم یک پارچه زیبا می خواهد پر از نقش زیبای بته جقه با رنگ های شاد که رنگ غالبش هم آبی فیروزه ای باشد.

آن قدر زیبا و دل نواز باشد که روحم چونان کودکی بازیگوش، گیسوانش را رها سازد و خود را در آغوش نسیم افکنده، روی نقش آن سروهای خمیده سر بخورد فارغ از هر گونه دل مشغولی!

بعد آن قدر سرمست شود که سرشاخه یکی از آن نقوش خیال انگیز را بگیرد و با تمام سنگینی اش آن را پایین کشد و به ناگاه رها سازد تا بتواند اوج بگیرد و پرتاب شود جایی آن بالا. به آغوش فرشته ها!

اصلا به آغوش خود خدا!

بعد آن قدر برای خدا شیرین زبانی کند که دلش غنج برود و کلید یکی از گنج هایش را بدهد به روح من! آن وقت فرشته های زیبا بال و پر بگشایند و آن صندوقچه اسرار آمیز را برایم بیاورند و روحم درش را بگشاید و دست دراز کند و هدیه های خدا را از فراز این سیاره آبی بر سر تمام ساکنینش بپاشد. از غرب تا شرق... از شمال تا جنوب....

آن وقت همه جا زیبا شود و سرسبز، پر از رنگهای خوب خدا...

همه آزاد باشند و رها...

همه عاشق باشند و مهربان...

دلهاشان مملو از خوشبختی و آرامش...

چشم هاشان سرشار از شادی و شور ناب زندگی...

و بر لب هاشان شکوفه های لبخند بشکفد...

و دنیا پر شود از آوای شادی مردمانش...

آن روز خیلی نزدیک است...

آمین.





غیبت

در این موقع سال که بچه ها حسابی راه افتاده  و آمادگی لازم را پیدا کرده اند، هر دو روز یک بار درس می دهیم و درنگ نمی کنیم تا بتوانیم قبل از عید نوروز نیمی از نشانه های 3 را درس بدهیم.

پسرک هفته پیش سه روز غایب بوده و بعد یک روز به مدرسه آمده و دوباره بدون احتساب پنج شنبه و جمعه سه روز غیبت داشته است. دیروز از مدیر خواستم به خانه پسرک زنگ بزند و علت را جویا شوند. مدیر زنگ زده و جواب شنیده که معلمش از علت غیبتش خبر دارد. اگر شما از علت غیبت پسرک خبر داشته اید، من هم خبر داشته ام.

پسرک را به زور بخش کردن و صداکشی کلمه ها به زحمت تا اینجا رسانده ام و حالا دارد با غیبتهای پشت سر هم تمام زحماتم را بر باد می دهد.

امروز پسرک با مادرش به مدرسه آمد. مادرش می نالد که حسابی مریض بوده است و مدام سرفه می کرده است. و ادامه می دهد: ببینید چقدر لاغر شده است. ( اثری از لاغری در کودک نمی بینم.)

توضیح می دهم که الان هر روز غیبت به ضرر کودکتان تمام می شود چون من نمی توانم کلاس را برای یک نفر عقب نگه دارم و باید درس بدهم. کاش می آمدید و خبر می دادید. حداقل تکالیفش را می پرسید تا با همکاری هم از عقب افتادگیش جلو گیری می کردیم. ( خانه شان بیست مترهم با مدرسه فاصله ندارد.)

مادرش می گوید: خودم هم حالم خوب نیست. از بدشانسی دوباره باردار شده ام. ( پسرک یک برادر یکی دوساله دیگر هم دارد.) و نمی توانم به این یکی هم برسم. پدرش هم خیلی لی لی به لالایش می گذرد. اصلا همه اش تقصیر پدرش است و این قدر پشتیبانی اش می کند که اصلا به حرف من گوش نمی کند. تا صبح می گوید حال ندارم به مدرسه بروم، پدرش می گوید: خوب نرو و در خانه استراحت کن. آن وقت پسرم تا لنگ ظهر می خوابد. اصلا به او بگویید اگر دوباره غیبت کند، از کلاس بیرونش می کنید.

می گویم: بهتر است با همسرتان صحبت کنید این طور که نمی شود که بچه هر وقت دلش بخواهد به مدرسه بیاید و هر وقت دلش نخواست نیاید.

می گوید: چه بگویم وقتی گوش نمی کند. راستش شاید از هم جدا شویم.

می گویم حالا که یکی دیگر هم دارد می اید؟

می گوید این را که حتما می اندازم.

.....

تا آخرش را خواندم. از چنین مادری با چنین رفتاری چه انتظاری می توانم داشته باشم. خیلی دلم می خواهد بگویم حالا ببریدش تا همان همسرتان درسش بدهد و عقب افتادگیش را جبران کند. اما آیا با چنین کسی می توان هم کلام شد. فقط همین قدر گفتم که با این روالی که پیش می برید از من توقع همکاری نداشته باشید.


پی نوشت: حال پسرک از من هم خیلی بهتر بود. حتی یک بار هم تک سرفه ای نکرد.

مسلما مشکلات تا این حد خصوصی خانواده ها به من ربطی ندارد اما عملکرد والدین به سرنوشت بچه هایشان حسابی ربط پیدا می کند.

پی نوشت 2: همان اول وقت اعصابم را مادر پسرک به هم ریخت. اعتراف می کنم چند بار به پسرک چشم غره رفتم.



در اولین جلسه کلاس آموزش دف چه گذشت؟

اولین جلسه کلاس آموزش دف نوازی، خیلی جالب بود. مربی ام یک خانم جوان پرانرژی و خیلی مهربان است. از آن هایی که آن قدر صمیمی رفتار می کنند که دلت می خواهد در آغوششان بگیری و مهربانانه بفشاریشان. از رفتار و گفتار، لحن صدا، لبخند زیبا و صدالبته نحوه آموزشش خوشم آمد و آن چه بیشتر مرا خوش حال کرد تشویق ها و امید دادن هایش بود. این که با ذوقی که نشان می دهم، اگر پشتکار داشته باشم، موفق خواهم شد.

از استادش، استاد کامکار تعریف می کرد که می گفته قبل از هر تمرینی ابتدا ورزش کنید تا علاوه بر گرم شدن و کسب آمادگی برای تمرین با دف، از ابتلا به آرتروز و دردهای استخوانی جلوگیری کنید زیرا  دف سنگین ترین آلت موسیقی به شمار می آید. نه از لحاظ وزن، بلکه از آن نظر که دف در دستان دف نواز قرار می گیرد و تمام وزن و فشار ناشی از آن بر دست های دف نواز وارد می آید. برای همین در ابتدا 15 حرکت ورزشی را آموزش داد که باید قبل از هر جلسه تمرین انجام دهم.

بعد هم درباره نت ها و سایر مقدمات آموزش موسیقی صحبت کرد و از من خواست جزوه را به دقت مطالعه کنم و برای جلسه بعد هم حتما دف تهیه کنم و با خود به کلاس ببرم.

لازم نیست بگویم چه قدر از این کلاس نیم ساعته لذت بردم و انرژی گرفتم؛ آن هم در حالی که پس از یک ساعت و نیم گوشت خرد کردن و یک دنیا خستگی به کلاس رفته بودم.

.................................................................................................................................

دیروز و امروز اما میهمان داشتم. خواهر همسرم و خانواده جاری دومم. جایتان خالی خوش گذشت و البته به بچه ها بیشتر. خاصه آن که دیشب در خانه ما، مانده و خوابیدند.

پسرم با پسر عمویش تا نیمه های شب بیدار مانده و صحبت می کردند. یاد بچگی خودم افتادم و اوقاتی که در خانه فامیل می ماندیم و از پچ پچ کردن با دخترعموها لذت می بردیم.

یادش به خیر!


پدر! چه کرده ای با من...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.