آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

باز آید بوی ماه مدرسه

صبح بعد از سه ماه مقنعه ام را اتو کرده و به سوی سرنوشت حرکت کردم.

علی رغم همه تلاشم باز هم رفوزه شدم و در همان کلاس اول ماندم.

هر چه اصرار کردم، گفتند: خیر به شما کلاس دیگری نمی دهیم.

گفتم: من هم کلاس اول نمی روم.

گفتند: ما هم کلاس دیگری نمی دهیم.

اصرار کردم.

انکار کردند.

گفتند: معلم کلاس اول کم داریم. 

گفتم: آن هایی که امتیاز کمتری دارند به کلاس اول بروند.

گفتند: نیروزهای زبده را از دست نمی دهیم.

گفتند بیا و با همسرت به یک مدرسه برو. با این شرط قبول کردم که با همسر در مدرسه پسرانه نزدیک خانه تدریس کنیم. من اول و همسر ششم. اما بعد یادم آمد آن مدرسه دو شیفت چرخشی دارد و وقتی شیفت عصر باشیم بچه ها در خانه تنها می مانند...

در پایان برای دو مدرسه شیفت ثابت صبح نزدیک هم ابلاغ گرفتیم. من کلاس اول دخترانه و همسر کلاس ششم پسرانه! با هم رفت و آمد می کنیم و همه با هم، هم شیفتیم!

و چه از این بهتر!

تنها یک مسئله مهم باقی می ماند و آن تدریس در مدرسه دخترانه است.

هفت سال گذشته را در مدارس پسرانه تدریس کرده ام و حالا سرو کارم با دختر کوچولوهاست! 

کمی برایم غریب می نماید.


فردا روز دیگریست

دلشوره دارم.

مثل بچه هایی که فردا برای اولین بار به مدرسه خواهند رفت.

.

.

.

اگر آن چه می خواهم نشود...

اگرمدرسه نزدیک خانه جای خالی نداشته باشد...

اگر پایه های بالای مدرسه دلخواهم معلم داشته باشد...

اگر شخص مناسبی مدیر آن مدرسه نباشد...

.

.

.

فردا روز تعیین مدرسه آموزگاران مقطع ابتداییست.

مثل بچه های کلاس اول دل شوره دارم.


...

هنوز رمز را عوض نکرده ام و پست پایینی با همان رمز قبلی باز می شود.

کامنتها را هم سرفرصت پاسخ خواهم داد.

ممنونم که هستید.

لطفا کمک کنید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کودک درون

حدس می زنید کودک درون من شبیه به کدام یک از این دختر بچه هاست؟ چرا؟