توپک هویجی پخته بودم به چه خوش مزگی!
فقط پسرم استقبال کرد و لاغیر...
کمی برای همسایه ای بردم که از قضا مهمان داشت.
آن قدر با لذت خوردند و تعریف کردند که باورم نمی شد.
.
.
.
چند دقیقه بعد در خانه: توپک هایم خیلی هم خوش مزه بودند. مردم آن قدر تعریف کردند اما شما انگار نه انگار... ناسپاس ها!
اهل خانه:
من:
پی نوشت: آن قدر خوراکی های خوش مزه به خوردشان داده ام که برایشان عادت شده...
پیرو همین مورد، امشب شام نداریم.
امروز که برای تحویل وسایل به مدرسه رفتم،کلاس غریب و فارغ از هیاهوی بچه ها بود
دیروز اما این کلاس دنیای دیگری داشت.
ادامه مطلب ...
روزهای اولی که محسن رفته بود، ذکر لبم یا حسین شده بود...
بعد از 5 ماه و 11 روز، هنوز هم...
هر لحظه که یادش می افتم، ذکر یا حسین بر لبم جاری می شود...
و آرام می شوم...
باز هم یک 33 ساله ی تپل بذله گو...
مهربانوی عزیزم! چگونه تسلیتت دهم و دعوتت کنم به صبر، وقتی حجم سنگین اندوهت را می دانم که خود نیز چشیده ام...
کلمات قدرت آن را ندارند که انتقال دهنده همدردی من باشند. فقط از خدا برای روح آن عزیز به آرامش رسیده، رحمت و برای همه بازماندگان صبر می طلبم.
خدایش بیامرزد.