دلمه برگ مو قالبی
کیک ساده
گلدان سمت چپ هدیه روز مادر و آن دیگری هدیه روز معلم است.
از همه مهربانانی که مهر ورزیدند و کامنت گذاشتند یا پیامک زدند و تبریک گفتند، سپاس گزارم.
عذر مرا بپذیرید که آن روزها در شرایطی نبودم که آن طور که شایسته محبت شما بود، پاسخ گو باشم.
وقتی از روی پل گذشتیم و چشمم به چشم انداز پیش رو افتاد، تازه علت دعوت برادرم مبنی بر مهاجرتم به آن شهر را فهمیدم.
می گفت: همیشه دوست داشتم در شهری زندگی کنم که سرسبز باشد و درختان زیادی داشته باشد و حال آرزویم برآورده شده است... تو هم خانه ات را بفروش و به این شهر بیا... مردم خوبی دارد...
الحق که شهر زیبا و آرامی بود و مردمی داشت مهربان با قلبهایی به وسعت آسمان...
هر که ما را شناخت، تسلیتمان گفت برای از دست دادنشان...
همه به مهربانی و مرام و سخاوت برادرم شهادت دادند...
کارمند اداره کار که چشمش به عکس روی پرونده افتاد، خشکش زد...
-: مهربان بود و خوش خنده... خوش صحبت و ...
همسایه ها را دیگر نمی گویم چه خود بی تاب می شوم...
مشاورین املاکی که قرارداد خانه اش را نزد آنها نوشته بود...
همان ها برایمان ماشین کرایه کردند و کارگر آوردند و ...
هر چه هم تشکر می کردم، می گفتند: چرا تشکر می کنید؟ در برابر لطف و مهربانی برادرتان کار ما هیچ است. از نان و نمکی که با او خورده بودند می گفتند. از کباب های خوبی که می پخت. از لبخند و روی خوشش...
دیگران هم مهربان بودند و سبز.
سبزتر از همه آقای سید مصطفی سادات رسول کارمند اداره بیمه که با خوشرویی و مهربانی همگان را راهنمایی می کرد.
و من ایمان آوردم ترکها آدمهای خوبی هستند. گشاده رویند و خوش قول. اگر کاری از دستشان برآید، دریغ نمی ورزند و از همه مهم تر خوب آدرس می دهند.
پی نوشت: آرامم زیرا می دانم برادرم در سه سال آخر عمرش در شهری زیست که همیشه آرزویش را داشت.
شهری سبز با چنارهای بلند!