وقتی مصیبتی فرا می رسد، غم همچون کوهی بر قلبت سنگینی می کند و تو را درهم می فشارد چنان که در خود توان مقاومت نمی بینی. اما هر دیدار، تلفن یا پیام تسلیتی تکه ای از آن کوه بزرگ را جدا کرده و فرو می ریزد. به تدریج که مراسم ختم و هفتم و ... برگزار می شود، به خود آمده و می بینی که توانسته ای تاب بیاوری...
خوب که می اندیشی، درمی یابی که این مهم میسر نبوده مگر به یاری لطف و همدردی اقوام و آشنایان و دوستان...
و من این بار هم تاب آوردم.
ازهمه دوستان، آشنایان و اقوامی که نشان این جا را ندارند و شما عزیزانی که به این خانه مجازی آمده و تسلیت گفته یا با پیامهای پرمهرتان به من آرامش بخشیدید یا در ختم قرآن شریک شدید، سپاس گزارم.
هم چنین ازعزیزانی که دیروز به مسجد تشریف آوردند و موجبات تسلی خاطر ما را فراهم نمودند، تشکر می نمایم.
عمرتان پربرکت، باعزت و دراز باد.
روح جمیع درگدشتگان قرین رحمت حق! آمین.
خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری، عشق پایدار و دوستان خوب مهربانم سپاس می گذارم.
برادر مهربانم پر کشید.
تنها نه، با نو عروس زیبایش و عزیزی دیگر و ...
یک هفته پیش در چنین روزی...
بر اثر یک حادثه رانندگی.
.
.
.
هفت روز است که داغداریم. داغ سه جوان عزیز...
.
.
.
خودم به سردخانه بیمارستان زنگ زدم...
خودم در کنار مردها ایستادم و بر جنازه اش نماز خواندم.
خودم لباسهای خونینشان را شستم.
خودم...
داغ دارم! اما راضی ام به رضای خدا!
حالا من هم ذره ای از غم دل زینب را بر دل دارم.
خدایا! حتی یک بار نگفتم چرا؟
یک بار گله نکردم.
گریستم اما مویه نکردم.
می دانم آنان در پناه رحمت بیکران تواند.
صبر کردم و صبر...
راضی ام به رضایت!
خدایا! به من که صبر دادی به مادران این عزیزان هم صبر عنایت کن و قلبشان را از اطمینان و آرامشت لبریز فرما!آمین.
پی نوشت: از همه عزیزانی که کامنت گذاشتند، در وبلاگهایشان تسلیت گفتند، تلفنی تماس گرفته یا پیام تسلیت ارسال فرمودند، صمیمانه سپاس گزارم.خداوند عزیزان به آرامش رسیده همه تان را رحمت فرماید. آمین!
دوستان عزیزی که تمایل دارند در ختم قرآن شرکت کنند، اعلام آمادگی فرمایند تا قبل از پایان ماه صفر ختم قرآنی به روح این عزیزان و همه عزیزان به آرامش رسیده هدیه کنیم.
ختم اول
جزء اول | بانوی ماه( ماه نیمروز) |
جزء دوم | آفاق(بنفش ارغوانی) |
جزء سوم | مرضیه(آبی دریا قدغن) |
جزء چهارم | مهناز (در جستجوی سعادت) |
جزء پنجم | صحرا مثل هیچکس |
جزء ششم | خانم اردیبهشتی |
جزء هفتم | پرندیک |
جزء هشتم | همکار پرندیک |
جزء نهم | همکار پرندیک |
جزء دهم | آیدا |
جزء یازدهم | نازنین ( زندگی زیر پوست من) |
جزء دوازدهم | نازنین ( زندگی زیر پوست من) |
جزء سیزدهم | یک جرعه نور |
جزء چهاردهم | یک جرعه نور |
جزء پانزدهم | هتی |
جزء شانزدهم | هتی |
جزء هفدهم | همنفس ( تو دلم مونده بگم) |
جزء هجدهم | پریسا( نوشته های من) |
جزء نوزدهم | پریسا( نوشته های من) |
جزء بیستم | شادی |
جزء بیست و یکم | باران( باران دلپذیر) |
جزء بیست و دوم | قندعسل(پنج وارونه من) |
جزء بیست و سوم | دارچین |
جزء بیست و چهارم | سمانه( یک مادریک همسر) |
جزء بیست و پنجم | نوا( هوپ بی صدا) |
جزء بیست و ششم | آذی(روزهای رنگی زندگی من) |
جزء بیست و هفتم | نونا( یک مامان بی تجربه) |
جزء بیست و هشتم | پرنده گولو |
جزء بیست و نهم | پرنده گولو |
جزء سی ام | پرنده گولو |
ختم دوم
جزء اول | یلدانگار |
جزء دوم | فاطمه( ادویه زندگی) |
جزء سوم | بانوسرن( خاکستر و بانو ) |
جزء چهارم | عاطفه |
جزء پنجم | نسا |
جزء ششم | فرح(شایدعشق یعنی همین) |
جزء هفتم | مرضیه(آبی دریا) |
جزء هشتم | شادی |
جزء نهم | نهال |
جزء دهم | شیرین.م |
جزء یازدهم | مهرآفرین |
جزء دوازدهم | مهرآفرین |
جزء سیزدهم | مهرآفرین |
جزء چهاردهم | رایحه(عطربهارنارنج) |
جزء پانزدهم | مرضیه(آبی دریاقدغن) |
جزء شانزدهم | دخترگندمگون |
جزء هفدهم | گلابتون بانو |
جزء هجدهم | سارایی |
جزء نوزدهم | فنچ بانو(به باغ همسفران) |
جزء بیستم | مریم _ م |
جزء بیست و یکم | تیراژه |
جزء بیست و دوم | مرضیه(آبی دریاقدغن) |
جزء بیست و سوم | یلدانگار |
جزء بیست و چهارم | یلدانگار |
جزء بیست و پنجم | مانا(اش شله قلمکار) |
جزء بیست و ششم | مارال( مارال و آلنی) |
جزء بیست و هفتم | گلابتون بانو |
جزء بیست و هشتم | سوگل |
جزء بیست و نهم | فنچ بانو(به باغ همسفران) |
جزء سی ام | انتخاب شد |
شایان ذکر است به همین مناسبت روز پنج شنبه مورخه 92/10/12 در مسجد امیرالمومنین ( بین معلم 40 و 42 ) از ساعت 14 الی 16 به سوگ می نشینیم. تمنای حضور شما عزیزان جهت شادی روح آن مرحومان و تسلی خاطر بازماندگان را داریم.
عصر پدرم را درخواب دیدم. فقط چند ثانیه...
به دیدارما آمده بود اما فقط تا سرکوچه خانه پدرهمسر! سرحال بود و خندان. داشت می رفت که به کسی اشاره کرد و گفت:« دیگر بروم. این اقا را دیدم. چقدر هم خوش گذشت و دلم باز شد... »
با همین گفتار و ادبیات. .آن مرد را من هم دیدم اما نشناختم!
از خواب که بیدار شدم. دلم قرص بود و خاطرم جمع!
پی نوشت: پدرم! ممنونم که باز هم سر بزنگاه آمدی و دلم را شاد کردی.
حتم دارم می دانستی اگر نیایی یلدایم سیاهتر از ظلمات خواهد بود و دلگیرتر از همه تنهایی های عالم.
تو خود بهتر از همه از احوال دل تنگم باخبری! مهم نیست که زنده ها احوالی نمی پرسند. مهم این است که تو به خوابم می آیی! به موقع و آن وقت که باید...
پنج شنبه 14 آذرماه که اتفاقا روز بسیار سردی هم بود، هنوز ساعتی از خروج پسرم از منزل نگذشته بود که برگشت و گفت: مدرسه تعطیل بود.
در سایت آموزش و پرورش چیزی درج نشده بود اما رادیو را که روشن کردیم، مطلع شدیم به خاطر آلودگی هوا آن روز تعطیل اعلام شده است.
پیرو همان نداشتن رسانه×ملی و بیخبر ماندن از اخبار این چنینی، به همکاری پیام داده ام مبنی بر این که: لطفا اگر به خاطر بارش برف فردا تعطیل اعلام شد، به من هم اطلاع دهید.
جواب داده است: باشه خوش بین عزیز.
من بی جنبه نشسته ام پای فیلم حوض نقاشی و نصف دستمال های جعبه را نمدار کرده ام و ...
حالا هی همسرم می آید و چک می کند مبادا گریه هایم ادامه داشته باشد.
پی نوشت: هر چه می کشم از این دل نازک می کشم...