آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

سپاس

وقتی مصیبتی فرا می رسد، غم همچون کوهی بر قلبت سنگینی می کند و تو را درهم می فشارد چنان که در خود توان مقاومت نمی بینی. اما هر دیدار، تلفن یا پیام تسلیتی تکه ای از آن کوه بزرگ را جدا کرده و فرو می ریزد. به تدریج که مراسم ختم و هفتم و ... برگزار می شود، به خود آمده و می بینی که توانسته ای تاب بیاوری...

خوب که می اندیشی، درمی یابی که این مهم میسر نبوده مگر به یاری لطف و همدردی اقوام و آشنایان و دوستان...

و من این بار هم تاب آوردم.

ازهمه دوستان، آشنایان و اقوامی که نشان این جا را ندارند و شما عزیزانی که به این خانه مجازی آمده و تسلیت گفته یا با پیامهای پرمهرتان به من آرامش بخشیدید یا در ختم قرآن شریک شدید، سپاس گزارم.

هم چنین ازعزیزانی که دیروز به مسجد تشریف آوردند و موجبات تسلی خاطر ما را فراهم نمودند، تشکر می نمایم.

عمرتان پربرکت، باعزت و دراز باد.

روح جمیع درگدشتگان قرین رحمت حق! آمین.



خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری، عشق پایدار و دوستان خوب مهربانم سپاس می گذارم.

انا لله و انا الیه راجعون

برادر مهربانم پر کشید.

تنها نه، با نو عروس زیبایش و عزیزی دیگر و ...

یک هفته پیش در چنین روزی...

بر اثر یک حادثه رانندگی.

.

.

.

هفت روز است که داغداریم. داغ سه جوان عزیز...

.

.

.

خودم به سردخانه بیمارستان زنگ زدم...

خودم در کنار مردها ایستادم و بر جنازه اش نماز خواندم.

خودم لباسهای خونینشان را شستم.

خودم...

داغ دارم! اما راضی ام به رضای خدا!

حالا من هم ذره ای از غم دل زینب را بر دل دارم.

خدایا! حتی یک بار نگفتم چرا؟

یک بار گله نکردم.

گریستم اما مویه نکردم.

می دانم آنان در پناه رحمت بیکران تواند.

صبر کردم و صبر...

راضی ام به رضایت!

خدایا! به من که صبر دادی به مادران این عزیزان هم صبر عنایت کن و قلبشان را از اطمینان و آرامشت لبریز فرما!آمین.



پی نوشت: از همه عزیزانی که کامنت گذاشتند، در وبلاگهایشان تسلیت گفتند، تلفنی تماس گرفته یا پیام تسلیت ارسال فرمودند، صمیمانه سپاس گزارم.خداوند عزیزان به آرامش رسیده همه تان را رحمت فرماید. آمین!

دوستان عزیزی که تمایل دارند در ختم قرآن شرکت کنند، اعلام آمادگی فرمایند تا قبل از پایان ماه صفر ختم قرآنی به روح این عزیزان و همه عزیزان به آرامش رسیده هدیه کنیم.


ختم اول


جزء اولبانوی ماه( ماه نیمروز)
جزء دومآفاق(بنفش ارغوانی)
جزء سوممرضیه(آبی دریا قدغن)
جزء چهارممهناز (در جستجوی سعادت)
جزء پنجمصحرا مثل هیچکس
جزء ششمخانم اردیبهشتی
جزء هفتمپرندیک
جزء هشتمهمکار پرندیک
جزء نهمهمکار پرندیک
جزء دهمآیدا
جزء یازدهمنازنین ( زندگی زیر پوست من)
جزء دوازدهمنازنین ( زندگی زیر پوست من)
جزء سیزدهمیک جرعه نور
جزء چهاردهمیک جرعه نور
جزء پانزدهمهتی
جزء شانزدهمهتی
جزء هفدهمهمنفس ( تو دلم مونده بگم)
جزء هجدهمپریسا( نوشته های من)
جزء نوزدهمپریسا( نوشته های من)
جزء بیستمشادی
جزء بیست و یکمباران( باران دلپذیر)
جزء بیست و دومقندعسل(پنج وارونه من)
جزء بیست و سومدارچین
جزء بیست و چهارمسمانه( یک مادریک همسر)
جزء بیست و پنجمنوا( هوپ بی صدا)
جزء بیست و ششمآذی(روزهای رنگی زندگی من)
جزء بیست و هفتمنونا( یک مامان بی تجربه)
جزء بیست و هشتمپرنده گولو
جزء بیست و نهمپرنده گولو
جزء سی امپرنده گولو



ختم دوم


جزء اولیلدانگار
جزء دومفاطمه( ادویه زندگی)
جزء سومبانوسرن( خاکستر و بانو )
جزء چهارمعاطفه
جزء پنجمنسا
جزء ششمفرح(شایدعشق یعنی همین)
جزء هفتممرضیه(آبی دریا)
جزء هشتمشادی
جزء نهمنهال
جزء دهمشیرین.م
جزء یازدهممهرآفرین
جزء دوازدهممهرآفرین
جزء سیزدهممهرآفرین
جزء چهاردهمرایحه(عطربهارنارنج)
جزء پانزدهممرضیه(آبی دریاقدغن)
جزء شانزدهمدخترگندمگون
جزء هفدهمگلابتون بانو
جزء هجدهمسارایی
جزء نوزدهمفنچ بانو(به باغ همسفران)
جزء بیستممریم _ م
جزء بیست و یکمتیراژه
جزء بیست و دوممرضیه(آبی دریاقدغن)
جزء بیست و سومیلدانگار
جزء بیست و چهارمیلدانگار
جزء بیست و پنجممانا(اش شله قلمکار)
جزء بیست و ششممارال( مارال و آلنی)
جزء بیست و هفتمگلابتون بانو
جزء بیست و هشتمسوگل
جزء بیست و نهمفنچ بانو(به باغ همسفران)
جزء سی امانتخاب شد

شایان ذکر است به همین مناسبت روز پنج شنبه مورخه 92/10/12 در مسجد امیرالمومنین ( بین معلم 40 و 42 ) از ساعت 14 الی 16 به سوگ می نشینیم. تمنای حضور شما عزیزان جهت شادی روح آن مرحومان و تسلی خاطر بازماندگان را داریم.


خاطر جمع


عصر پدرم را درخواب دیدم. فقط چند ثانیه...

به دیدارما آمده بود اما فقط تا سرکوچه خانه پدرهمسر! سرحال بود و خندان. داشت می رفت که به کسی اشاره کرد و گفت:« دیگر بروم. این اقا را دیدم. چقدر هم خوش گذشت و دلم باز شد... »

با همین گفتار و ادبیات. .آن مرد را من هم دیدم اما نشناختم!

از خواب که بیدار شدم. دلم قرص بود و خاطرم جمع!


پی نوشت: پدرم! ممنونم که باز هم سر بزنگاه آمدی و دلم را شاد کردی.

حتم دارم می دانستی اگر نیایی یلدایم سیاهتر از ظلمات خواهد بود و دلگیرتر از همه تنهایی های عالم.

 تو خود بهتر از همه از احوال دل تنگم باخبری! مهم نیست که زنده ها احوالی نمی پرسند. مهم این است که تو به خوابم می آیی! به موقع و آن وقت که باید...

مارگزیده


پنج شنبه 14 آذرماه که اتفاقا روز بسیار سردی هم بود، هنوز ساعتی از خروج پسرم از منزل نگذشته بود که برگشت و گفت: مدرسه تعطیل بود.

در سایت آموزش و پرورش چیزی درج نشده بود اما رادیو را که روشن کردیم، مطلع شدیم به خاطر آلودگی هوا آن روز تعطیل اعلام شده است.

پیرو همان نداشتن رسانه×ملی و بیخبر ماندن از اخبار این چنینی، به همکاری پیام داده ام مبنی بر این که: لطفا اگر به خاطر بارش برف فردا تعطیل اعلام شد، به من هم اطلاع دهید.

جواب داده است: باشه خوش بین عزیز.




حوض نقاشی و آبشار نیاگارا

من بی جنبه نشسته ام پای فیلم حوض نقاشی و نصف دستمال های جعبه را نمدار کرده ام و ...

حالا هی همسرم می آید و چک می کند مبادا گریه هایم ادامه داشته باشد.



پی نوشت: هر چه می کشم از این دل نازک می کشم...