وقت هایی هم هست که هر چه برای شام پیشنهاد می دهی، خانواده نمی پذیرند و همسر پافشاری می کند روی کتلت سیب زمینی!
آن وقت است که آه از نهادت برمی آید و ناامیدانه
صحنه را ترک کرده و آشپزخانه را به همسر می سپاری.
طولی نمی کشد بوی کتلت سیب زمینی فضای خانه را پر می کند.
بوی کتلت که نه! بوی زندگی.
آن وقت اگر همین کتلت ها با دستان تو آماده شده و داخل ماهی تابه گذاشته می شدند، دهان کجی کرده و وا رفته و حسرت درست کردنشان را بر دلت می گذاشتند.
نمی دانی چه سری است در پس وا رفتن کتلت ها! بارها تلاش کرده و بخت خود آزموده ای. هر بار بیش از پیش دقت کرده ای اما انگار طلسم شده ای که نتوانی!
پی نوشت: تسلیم شدم به همین راحتی! می توانید هنر نمایی همسر را در ادامه مطلب ببینید
گفته می شود اکثرشان حساسند و نیاز به مهربانی بیشتری دارند.
خیلی ها کم رویند و خودشان از عهده انجام کارهایشان بر نمی آیند.
فراموش کارند. معلم باید برنامه کارفردایشان را در دفترشان یادداشت کند.
دست هایشان کوچک است و ناتوان. نمی توانند مشق بنویسند.
ما چه کرده ایم؟
که پرورده ایم؟
معلم را چه پنداشته ایم؟
یادمان رفته کودک ما انسانیست با توانمندیهای بسیار.
چشم بینا، گوش شنوا، دست هایی توانا، پاهایی پویا و صدالبته هوشی خدادادی دارد.
در پایان 6 سالگی خودش می تواند ببیند، بشنود، راه برود، حرف بزند، لباس بپوشد و از عهده کارهای شخصی اش برآید و زندگی در محیطی غیر از خانه را تجربه کند.
و البته معلم هم انسان است.
سالهاست با کودکان سروکار داشته و با خصوصیات آن ها آشناست. ضعف بینایی، کم شنوایی، دیرآموزی، کم رویی و ناتوانی را خوب می شناسد و بالعکس...
به بهانه جلب توجه معلم به کودکمان برچسب نادرست نزده و اعتماد به نفسش را له نکنیم.
بگذاریم خودش دنیای جدید را تجربه کرده و به آن خو کند.
و از همه مهم تر به معلم کودکمان اعتماد کنیم. معلم خود انسان است و البته در بیشتر مواقع مادر!
معلم دوست ما و کودک ماست! به او اعتماد کنیم.
به رسم هر سال آخرین روز تابستانمان، اولین روز سال تحصیلی جدید بود.
باز هم رفوزه شده و در همان کلاس اول مانده ام، تنها فرقش این است که امسال با پسرها در یک کلاس می نشینم.
31 نفرند با چهره هایی که شور و شوق در آن موج می زند.
باشد که سالی سرشار از تلاش، بهروزی و پیروزی پیش رو داشته و سرانجام این کار مهم، سرفراز باشیم.