-
تدبیر؟
جمعه 14 تیرماه سال 1392 19:06
دو سه هفته ایست به ریزها رسیده ام. ضرباتی که باید سریع نواخت و البته برای رسیدن به مطلوب مورد نظر، باید زیاد تمرین کنم. دست هایم اما یاری نمی کنند. درد می گیرند. خیلی زیاد... . . . . . . آن قدر مدیر فرهنگسرایی که کلاسم در آن برگزار می شود، با تدبیر است که بدون هماهنگی با مربی، هنرجو ثبت نام کرده است. هفته پیش که به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 22:19
این یک پست موقتی است. تا جایی که یادم می آمد، نشانی دوستان را در لینکدانی گنجاندم. اگر نام کسی از قلم افتاده است، لطفا آدرسش را بگذارد.
-
پدرم
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 17:49
آن قدر حس خوبی دارم. بعد از مدت ها خواب پدرم را دیدم. نشسته بودیم و با هم آلبوم عکس را ورق می زدیم و از روزگار دور صحبت می کردیم. از زمانی که من کودکی بیش نبودم و قبل تر و قبل تر .... . . . . بعد هم در کنار شکوفه هایی بودیم که عطر دل انگیزشان تو را از خود بی خود می کرد. آن قدر شمیم خوشی داشتند که هوس کردم از آن ها...
-
صفای ساختمان
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 20:58
ده روز است که حاج خانم نیست... به مسافرت رفته است. به تهران... رفته است تا از خانم برادرش پرستاری کند. خانم برادرش جراحی کرده است. قبل از این که برود، مرا به خانه اش خواند و باغچه را به من سپرد. کلید انباری اش را داد تا به موقع شیلنگ را برداریم و باغچه را آب دهیم، مبادا در نبودش گرمای تموز، گل ها و درختان این باغچه...
-
ایا کسی نیست که به من کمک کند؟
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 14:03
تو را به هر چه می پرستید، قسم می دهم که یکی بیاید به من بگوید چه کنم در فراق این ریدری که به ابدیت پیوست؟ اصلا بیایید آدرس وبلاگهایتان را برایم بگذارید تا یک لینکدانی مدل عهد بوقی برای خودم درست کنم. مدیونید اگر با خود فکر کنید باید نشانی حداقل 200 وبلاگی که می خوانده ام، باید یادم باشد. سوسک شود هر که به من بخندد!...
-
حس خوب موفقیت
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 23:20
این قدر این هفته خوب تمرین کرده ام که دلم می خواهد هر چه زودتر صبح شود و به کلاسم بروم و برای خانم مربی ام دف بزنم، بعد او هی تعریف کند و بگوید که پیشرفت کرده ام و من مثل کلاس اولی ها قند در دلم آب شود که من می توانم .
-
کمردرد، تاس کباب، نوستالوژی
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 19:29
کمرم درد می کند. دراز کشیده بودم تا کمر دردم التیام یابد. بر اثر خستگی دوندگیهای صبح، خوابم برده بود. همسرم در اشپزخانه کار می کند. صدای باز و بسته شدن در یخچال و فریزر و کابینتها و قابلمه و ... بیدارم میکند. پسرم می پرسد: شام چی داریم؟ کنجکاو می شوم و می شنوم : تاس کباب مدتی بعد دخترم به اشپزخانه می رود و در قابلمه...
-
... + بعدا نوشت
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 22:49
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 تیرماه سال 1392 23:52
-
غم چونان سیلی بر روحم هجوم اورده است ...
شنبه 8 تیرماه سال 1392 20:04
-
یادگاری
شنبه 8 تیرماه سال 1392 10:30
گوشی پسرم در سالن ورزشی ربوده شد. خوشحالم! شاید حالا پسرک متوجه شود که بیشتر باید مواظب وسایلش باشد. ناراحتم اما خیلی زیاد. گوشی را پدرم برایش خریده بودند. یادگاری که هر روز با دیدنش یادم می آمد که پدرم چه قدر به نوه هایش عشق می ورزید و همیشه سعی داشت خوشحالشان کند....
-
کل اگر طبیب بودی...
جمعه 7 تیرماه سال 1392 20:57
-
گردنبند پاره
جمعه 7 تیرماه سال 1392 16:20
-
سوال
جمعه 7 تیرماه سال 1392 10:18
-
ببار باران
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 21:47
به راستی چه چیزی می تواند بهتر از یک باران دلپذیر در اولین ماه تابستان، حالت را آن قدر بهبودی بخشد که کنار پنجره بنشینی و ساعتی برای دل خودت دف بزنی و بعد هم ریه هایت را مهمان کنی به استشمام هوای بهاری گونه پارک کنار خانه؟!
-
گذشته نوشت 2
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 20:09
هفته گذشته از روز اولش با میهمان داری آغاز شد. جمعه شب که میهمان جاری2 بودیم، پسرش همراهمان شد و تا دوشنبه در خانه ما ماند. سه شنبه شب قرار بود چند نفر از اقوام برای شب نشینی به خانه ما تشریف بیاورند که مصادف شد با پیروزی غرور آفرین تیم ملی فوتبال و جشنهای خیابانی و ترافیک شدید که میهمانان تا ساعت 1 در خیابان معطل...
-
...
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 19:43
-
گذشته نوشت 1
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 12:59
در صف رای گیری که ایستاده بودم، پیرزنی به تابلوی دیجیتالی روان اشاره کرد و پرسید: روی آن چه نوشته است؟ خانمی جوابش داد: نوشته است سال حما@سه سیا@سی و ... پیرزن گفت: ولی شنیده بودم که امسال سال مار است. ناخودآگاه از صفای دل پیرزن خنده ای بلند سردادم. متعجب نگاهم می کرد. گفتم: عزیزم درست تر آن است که شما می فرمایید. از...
-
اندر تحمل تنهایی در فراق همسر 3
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 01:21
به گمانم هتی هم خوابش یرد. می روم که تنهایی ام را با کلیدر پر کنم ... دست مریزاد محمود دولت آبادی! حیف دیر تو را شناختم.
-
اندر تحمل تنهایی در فراق همسر 2
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 01:04
این ماشین جدول شوی، هر شب ساعت 1 از جلوی خانه ما می گذرد...
-
اندر تحمل تنهایی در فراق همسر
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 00:39
دف می زدم چونان حرف زدن به حرم دهان.... پی نوشت: درسم را یاد که گرفتم هیچ، از بر هم شدم.
-
...
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 16:15
میهمان دارم دلم هم برای دوستم خیلی تنگ شده است. حوصله هم ندارم ناز و منت بکشم. دلم اما خیلی تنگ است. سرم خیلی شلوغ است. همسرم هم به ولایتش رفته است. فردا کلاس دارم و باید درس جدیدم را پس بدهم اما در این هفته یک بار هم دستم به دف نخورده است.
-
سلام سی و هشت سالگی!
شنبه 1 تیرماه سال 1392 15:23
-
در انتظار + بعدا نوشت
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 23:18
چشم انتظارم. میهمانانم در ترافیک مانده اند. تماس گفته اند که دو ساعت است در فاصله یک کیلومتری خانه مانده اند. و من می خندم... همیشه به شادی! بعدا نوشت: حدود دوازده میهمانهایم زنگ زدند که هنوز هم در خیابان هستند و نمی توانند بیایند. گویا مردم جلوی ماشینها به پایکوبی پرداخته و اجازه عبور نمی داده اند. قرار شد فرداشب...
-
سالی که نکوست، از بهارش پیداست!
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 21:34
ایرانیان شادیتان مستدام و پایدار باد!
-
امید2
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 10:07
و بار دیگر نور و روشنی و امید از پنجره خرداد به رویمان گشوده شد... باشد که قافله سالار جدید، پیام خرداد شگفتی آور را به گوش جان بشنود و این کاروان خسته دل شکسته را به سرمنزل امن و آسایش رهنمون شود. آمین.
-
امید
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 20:24
تصویر بالا بامبوهای منند. تعجب نکنید. تا پای مرگ پیش رفته اند. دو سال چند وقتی از آنها دور ماندم؛ وقتی دوباره دیدمشان، ساقه هایشان شکسته بودند. ساقه هایشان خشک و زرد شده بود و برخی از برگ هایشان نیز. اما سرشاخه ها هنوز زنده بودند و سبز... ناامید نشدم .برگها و شاخه های خشک را جدا کردم و در آب گذاشتمشان. دوباره رشد...
-
پدرم
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 19:07
امروز در کلاسم گیج بودم. درسم را نمی فهمیدم. سخت بود برایم... ساعتی قبل از شروع کلاس، خواب دیدم که دارم برای رفتن به کلاس حاضر می شوم اما پدرم گفت: کلاس نرو! فشار من بالا و پایین می رود. بیا با هم به دکتر برویم... من چه کنم با این حجم عظیم درد... نشانه ها را در نمی یابم... نمی دانم پدرم از من چه می خواهد؟ من از او جا...
-
چند سوال
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 16:57
امروز برای اولین بار می خواهم نازخاتون درست کنم. شمالی های عزیز به نظر شما بهتر نیست بادمجان کبابی را پس از له کردن کمی در آبغوره بجوشانم؟ در بعضی از وبلاگها دیدم که به بادمجان پوره گوجه فرنگی هم اضافه می کنند. کدام بهتر است با گوجه فرنگی یا بدون آن؟ سبزی معطر فقط ریحان بیفزایم؟
-
افاده ایها
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 20:19
می خواستم حس و حال خودم در یک عصر دلگیر تابستانی را بنویسم اما با دیدن پست شماره 721 اردیبهشتی کمی تا قسمتی از آن حس عجیب و غریب از بین رفت. اما اصل ماجرا: سریال قصه های جزیره را که حتما یادتان هست. دختر برادر هتی... اسمش چی بود؟ اصلا یادم نیامد... آن قسمتی که برایش نامه ای نوشته شد که در نوزادی، پرستار او را با نوزاد...