آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک هدیه بی نظیر

در یک صبح دلپذیر مردادی، خداوند به من گل دختری هدیه داد که هر چند بی دعوت میهمان خانه قلبمان شد، اما حالا روزی هزار بار خدا را بابت داشتنش شکر می کنم.


خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.

آمد و رفت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

افطاری

چند سال بود که پدرم شب بیست و سه ماه مبارک، افطاری می دادند.

تابستان سه سال پیش، اولین ماه رمضانی بود که پدرم در بین ما نبودند و من خیلی دلم می خواست، افطاری هر ساله پدرم را برگزار کنم اما به علت در پیش داشتن یک مجلس بزرگ و تهیه مقدمات آن، توان برگزاری مهمانی سنگین دیگری نداشتم و از طرفی خیلی بابت ابن مسئله ناراحت بودم.

به پیشنهاد همسرم، دوستان را که روی هم بیست و پنج نفر می شدند، دعوت کردم. ( از دعوت فامیل به علت این که جلوی گله های احتمالی را بگیرم، خودداری کردم. )

برای افطار هم فقط نان و پنیر و خرما تهیه کردم و شله زردش را هم یکی از دوستانم آماده کرد.

برای شام هم چلوگوشت پختم. بعد از صرف شام و میوه هم، هم به اتفاق دوستان تا پاسی از شب احیا داشتیم و مراسم شب قدر را به جا آوردیم.این را داشته باشید تا بعد...

ده روز پس از آن در مراسم حنابندان خانم برادرم، خانم عموجانم گفتند:  ... در خواب دیده است که پدرت زنده شده اند و به ایشان گفته است: عموجان شما که مرده بودید، چطور زنده شده اید؟ و پدرت گفته اند: آفرین کاری کرده است که باعث شد من زنده بشوم.

و خانم عموجانم پرسیدند: آفرین! چه کار کرده ای؟

گفتم: هیچ! فقط همان شبی که هر ساله افطاری می دادند، افطاری دادم.

....................................................................................................................................................................

هنوز هم خیلی دلم می خواهد روش پدر را ادامه دهم اما چون خانه ام زیاد بزرگ نیست، نمی توانم میهمانی بزرگی بدهم.

دیروز اما سوپ جو پختم و به نیت شادی روح پدرم بین همسایه ها و کسبه محل تقسیم کردم.

امیدوارم ثوابش به روح ایشان برسد.


خدایا! برای شادمانی، تندرستی، توانگری و عشق پایدارم سپاس می گذارم.

یا ولى العافیة، اسئلک العافیة!

عافیة الدنیا والاخرة، بجاهِ محمدٍ و عترته الطاهرة