آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

خود را نمی یابم...


هستم.

خوبم.

این روزها گم شده ام در هزارتوی روزمرگی هایم...

یادم نرود با دفم هم حال می کنم...

هر چند دیشب تا سحر بیدار بودم و تصنیفی را بارها گوش دادم تا برای هفته اینده دف نوازی اش را یاد بگیرم...


پی نوشت: به استاد گفته بودم که قول نمی دهم برای هفته اینده درسم را حاضر کنم اما از نگاه های متعجبش خجالت کشیدم. دیشب تا سحر گوش دادم و نواختم.

مرا به خود امیدی نیست...

دیده نمی شوم...

از وقتی همسرم عینک مطالعه خریده است، مدام کتاب می خواند.

به قول خودش حالا از کتاب خواندن لذت می برد.

دیروز عصر عینک و کتابش را برداشت و به پارک کنار خانه رفت. یک تعارف خشک و خالی هم نکرد که تو هم همراه من بیا!

امروز هم که بیدار شدم، دیدم غیبش زده است. نه عینکش هست و نه کتابش...

کم کم باید به فکر راه چاره ای بیفتم...


به پایان رسید؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ای عاشقان بشارت...


پیامبر خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم :


در نخستین شب ماه رمضان ، درهاى آسمان گشوده می شود و تا آخرین شب آن بسته نمی ‏شود .


بحار الأنوار : 96 / 34 / 8 منتخب میزان الحکمة : 242

هل یا آویشن؟ مسئله این است.

چند روز پیش سر سفره مشغول نوش جان نمودن استامبولی همسرپز:

من: داخل این پلو گلاب ریختید؟

همسر: نه! زیره و آویشن و ادویه پلویی و دارچین ریختم ولی گلاب نه!

.......................................................................................................................................................................

امروز در اشپزخانه جلوی کابینت ادویه ها: کسی این آویشن را ندیده؟

همسر: همان جاست. داخل شیشه ای که هل دارد.

من: ان که بسته هل کوبیده است که داخل شیشه دانه های هل گذاشته ام.

همسر: نه بابا! آویشن است. خودم چند روز پیش از همان، داخل استامبولی ریخته ام.

من: از این پودر هل داخل پلو ریخته بودید؟ یادت هست پرسیدم گلاب ریخته اید؟ جواب دادید: نه!

.

.

.

پس از چند لحظه شیشه حاوی آویشن را پیدا کرده و به آقای همسر نشان می دهم و می گویم این پودر آویشن است.

من:

آقای همسر


....................................................................................................................................................................

باشد که همسر درس بگیرد که هر سبزی، اویشن نیست!


پی نوشت: همسرم داخل پلو هل ریخته بود. چرا من بوی گلاب حس می کردم؟