-
امان از دل زینب
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 01:56
بیایید و تسلیتم گویید! برادر نازنینم پر کشید و رفت... کاش دیشب بیشتر با او صحبت کرده بودم... . . . پدر برای چه آن قدر خوش حال بودی و دلت باز شده بود؟
-
خاطر جمع
شنبه 30 آذرماه سال 1392 23:23
عصر پدرم را درخواب دیدم. فقط چند ثانیه... به دیدارما آمده بود اما فقط تا سرکوچه خانه پدرهمسر! سرحال بود و خندان. داشت می رفت که به کسی اشاره کرد و گفت:« دیگر بروم. این اقا را دیدم. چقدر هم خوش گذشت و دلم باز شد... » با همین گفتار و ادبیات. .آن مرد را من هم دیدم اما نشناختم! از خواب که بیدار شدم. دلم قرص بود و خاطرم...
-
مارگزیده
جمعه 29 آذرماه سال 1392 22:03
پنج شنبه 14 آذرماه که اتفاقا روز بسیار سردی هم بود، هنوز ساعتی از خروج پسرم از منزل نگذشته بود که برگشت و گفت: مدرسه تعطیل بود. در سایت آموزش و پرورش چیزی درج نشده بود اما رادیو را که روشن کردیم، مطلع شدیم به خاطر آلودگی هوا آن روز تعطیل اعلام شده است. پیرو همان نداشتن رسانه×ملی و بیخبر ماندن از اخبار این چنینی، به...
-
حوض نقاشی و آبشار نیاگارا
جمعه 29 آذرماه سال 1392 21:54
من بی جنبه نشسته ام پای فیلم حوض نقاشی و نصف دستمال های جعبه را نمدار کرده ام و ... حالا هی همسرم می آید و چک می کند مبادا گریه هایم ادامه داشته باشد. پی نوشت: هر چه می کشم از این دل نازک می کشم...
-
پایان خوش
جمعه 29 آذرماه سال 1392 21:36
آنفلوانزایی که از هفته پیش شروع شده بود، به التهاب و عفونت سینوسها و دوبینی و تاری دید و سردرد و سرگیجه شدید منتهی شد اما من تلخی آن همه درد و رنج را با شیرینی یک میهمانی ساده پایان بخشیدم روسیاهش بماند برای...
-
آبشار نیاگارا
جمعه 29 آذرماه سال 1392 21:29
من بی جنبه نشسته ام پای فیلم حوض نقاشی و نصف دستمال های جعبه را نمدار کرده ام و ... حالا هی همسرم می آید و چک می کند مبادا گریه هایم ادامه داشته باشد. پی نوشت: هر چه می کشم از این دل نازک می کشم...
-
قدر عافیت
شنبه 23 آذرماه سال 1392 23:31
سلامتی سلطنت پنهان است. امام رضا (ع) چند روزی بود شانه هایم درد می کرد. فکر می کردم سرد و گرم شده ام و عضلات شانه ام گرفته است... پنج شنبه به اتفاق دخترم در همایشی شرکت کرده و متاسفانه همان جا لرز کردم... جمعه ام با سرفه و آبریزش بینی و کمی تب شروع شدو به مرور شدت یافت. شب هنگام که پسرم از اردوی آموزش دفاعی برگشت،...
-
باشعور باشیم.
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 18:58
-
هنر و ریاضی
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 19:51
یکی از تکالیف ریاضی بچه ها شکل سازی با اعداد هست. بعضی از بچه ها این قدر زیبا و خلاقانه کار کرده بودند که حیفم آمد شما را از دیدنش بی نصیب بگذارم. لطفا برای دیدن هنر بچه ها به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.
-
همدردی
دوشنبه 18 آذرماه سال 1392 19:30
باز هم دیروز با رضا برای دست خطش حرف و سخن داشتیم. اگر نوک مدادش را تیز کند و کمی دقت کند، بسیار زیبا می نویسد اما امان از وقتی عجله کند، چنان درشت می نویسد که به قد قواره خودش هم نمی آید چنان خطی داشته باشد. -: رضا! چرا دقت نمی کنی و با عجله می نویسی؟ -: نمی دانم خانم! -: اما من می دانم. دلت می خواهد زود تکلیفت تمام...
-
سرمای زمستان قابل تحمل تر می شود با گرمای دلهای ...
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 12:39
یک کاسه مهربانی هدیه به همسایه ها در یک روز سرد زمستانی
-
حسرت
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 23:29
با حاج خانم کنار پنجره ایستاده و از تماشای رقص بلورهای درشت برف لذت می بریم. حاج خانم: خانم آقای ... ! من: بله! حاج خانم: حیفه آدم از این دنیا بره و این همه قشنگی رو نتونه ببینه! من: بله! . . کمی بعد: من:
-
بباف و بباف 2
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 08:48
اگر یادتان باشد قرار بود برای پسرم پلوری به مدل زیر ببافم. دستباف من پشت لباس روی آستین پی نوشت: از بیتای عزیزم به خاطر راهنمایی هایش در بافت این لباس، سپاس گزارم. من نخ ظریفی انتخاب کردم و به همین دلیل بافت خیلی کند پیش می رفت. یک آستین را بافتم اما از مدل خطوطی که روی آن انداخته بودم، خوشم نیامد و آن را شکافته،...
-
عذر غیبت
سهشنبه 12 آذرماه سال 1392 19:38
سلام! بعد از چند روز غیبت نوشتن کار سختی است. این چند روز خیلی گرفتار بودم. گاهی سری به دوستان می زدم اما فرصتی برای نوشتن به دست نمی آوردم. از همه عزیزانی که جویای احوالم بودند، سپاس گزارم. منتظر چند پست خوش چاشنی باشید.
-
پلیس یا دکتر؟
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 19:37
دور کلمات را یکی یکی خط می کشم و او مثل بلبل برایم می خواندشان! از خواندنش تعریف می کنم و بعد یکی یکی اشتباهات نوشتاری اش را گوشزد می کنم و ادامه میدهم تو پسر زرنگی هستی مطمئنم با کمی دقت می توانی زیباتر بنویسی. من دوست دارم خط زیبایی داشته باشی تا وقتی مثلا دکتر شدی، بیماران بتوانند دست خطت را به آسانی بخوانند......
-
هر کسی نقش خودش بیند در آب
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 18:51
زنگ تفریح در دفتر مدرسه: همکاری که پسرش را برای ادامه تحصیل به خارج از کشور فرستاده: چیزی از برطرف شدن تحریمهای ارزی نشنیدید؟... کامنت برگزیده پست قبل: ... دختر دبستانی من می گفت دوستام تو مدرسه خوشحال بودن و میگفتن چیپس میشه 100 تومان فکرکن بچهها توچه فکری هستند ...
-
مردم ایران سلام!
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 06:55
آقای ظریف خدا قوت! پی نوشت: کاترین! دوستت داریم. کتت هم خیلی خوش رنگ بود.
-
دلهای کوچک و ترس های بزرگ
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 09:50
سامی: « اجازه خانم! » من: « بله! » سامی: « یه حرفی از دیروز تو دلمون نگه داشتیم. میشه گوشتون بگیم؟ » کنارم می آید و می گوید: « خانم! ما از وقتی پبش دبستانی بودیم، حتی از وقتی مهد کودک می رفتیم، میوه نخوردیم. یعنی دوست نداریم میوه بخوریم. حالمون بد میشه. میشه اون بازی که گفتین چشمامونو می بندین و میگین حدس بزن چه میوه...
-
یادش به خیر!
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 10:41
دیروز: زمانی در حافظه گوشی ام فقط 700 پیام حاوی جوک های خنده دار داشتم. به هر جا وارد می شدم پیام آور شادی و خنده بودم. وقتی همکارانم فهمیده بودن قصد دارم از آن مدرسه بروم، عزا گرفته بودند که حالا چه کسی ما را بخنداند؟ ( عمق دلیل ناراحتیشان را که درک می فرمایید! ) امروز: دیشب برای بهتر شدن حال عزیزی می خواستم چند...
-
...
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 21:55
سه عدد گلدان پلاستیکی و یک ست سه تایی سفالینه کوچک خریدم جمعا به مبلغ 40 هزار تومان. خدایا! خودت می دانی و آن محمود خیر ندیده! همه ذوق و شوقم برای قلمه زدن گل های نازنینم پرید.
-
بهترم
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 09:08
پیرو پس قبلی دیشب حال خیلی بدی داشم. آنقدر بد که به پروپای اهل خانه هم پیچیدم و به روی همه توپیدم تا توانستم متقاعدشان کنم که اندکی مرا به حال خود بگذارند. امروز خیلی بهترم. همین الان می خواهم قلمه هایی را که از دختر عمه ام گرفته ام بکارم. منتظر یک پست عکس دار باشید. پی نوشت: خاموش هایی که می خوانید و می روید، حواستان...
-
تنوره دیو
شنبه 25 آبانماه سال 1392 09:56
-
امان از دل زینب
جمعه 24 آبانماه سال 1392 15:42
رقیه سه ساله صاحب عزاست امروز . . . . . . سر حسین مظلوم ...
-
بزرگتری که کاش می بود...
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 14:03
پسرم امروز شیفت عصر است. فردا صبح عازم سفر خواهیم شد. دوست داشتم همسر و پسرم را بفرستم و خودم بمانم و تاسوعا و عاشورا بروم حرم و گوشه ای بنشینم و با خدایم خلوت کنم. اما به خاطر دخترم می روم. هر چند این رفتن ها را دوست ندارم. من دیگر آن جا غریبه ام. آن جا کسی نیست که مرا فقط به خاطر خودم بخواهد... می روم با یک دنیا...
-
...
شنبه 18 آبانماه سال 1392 21:43
-
پذیرایی پاییزی
جمعه 17 آبانماه سال 1392 20:04
میهمانهایم رفته اند. ظرفهای شسته ی چیده شده روی پارچه سفید چشمک می زنند و مرا به سوی خود می خوانند. شاید دلشان برای جایگاه همیشگیشان در داخل کابینت تنگ شده است. سینی چای را روی میز می گذارم و روی مبل می نشینم و چای لیوانی را جرعه جرعه می نوشم. خستگی به تدریج تنم را ترک می کند و حس ناب رضایت، جایگزین آن می شود. به روزی...
-
پا در کفش خانم خانه و تقابل سنت و مدرنیسم
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 09:04
اعلیحضرت این بار به همه ادویه ها و دانه های گیاهان دارویی که برای روی نان، در هم می ریزیم و به نانوا می سپاریم، آویشن هم افزوده است. حالا عطر نانی خانه ام را پر کرده که ملغمه ایست از سنت و مدرنیسم. هر چند ترکیب بادیان و زیره و کنجد عطر و بوی یک نان اصیل محلی را به مشام می رساند، اما افزودن آویشن به آن هیچ تناسبی با...
-
خدا نصیبتان کند.
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 23:25
حس کنونی من همانند حس دانشجویی است که شب امتحان یک درس 4 واحدی بفهمد فردا دانشگاه تعطیل است. ساعتی پیش پیامی با این مضمون از فرهنگسرا به دستم رسید : کلیه کلاس های موسیقی از تاریخ پانزدهم لغایت بیست و پنجم آبان تعطیل می باشد . تا آن موقع حتما پلور پسرک تمام خواهد شد. لال از دنیا نری؛ بلند بگو آمین! پی نوشت: همین امروز...
-
مسئولیت
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 00:20
این روزها ننوشتن خیلی ها را به چشم دیده ایم... گویا باز همه زمزمه بسته شدن وبلاگ دیگری می آید. یادت باشد هر چند بی صدا آمدی اما چنین بی صدا رفتن رسم مروت نیست. رفاقت تمام کن. تا زنده ای، در برابر کسی که به خود علاقمند کرده ای، مسئولی! زنده یاد: خسر شکیبایی
-
شادیم آرزوست
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 00:10
امروز از آن روزهایی است که آرزو کردم کاش جای شاگردانم می بودم. دو ساعت برنامه آهنگین و نمایش طنز شاد زنده و بعد هم دریافت هدیه به مناسبت روز دانش آموز و بعد هم یک ساعت شنیدن آهنگهای شاد در کلاس و آخر سر هم یک زنگ ورزش و تمرین ژیمناستیک! خدا وکیلی شما جای من بودید، چنین آرزویی نمی کردید؟ ما که هر چه یادمان می آید از...