آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

...

زمان: سه شنبه

مکان: دفتر مدرسه

همکار جایگزین گزارش روز گذشته را می داد.

از چگونگی پیشرفت دو سه نفر از بچه ها پرسیدم که با شنیدن نام یکی پرسشم را بی پاسخ گذاشت و خنده ای سر داد و گفت: « ... خیلی با ناز گفت: از این به بعد مرا ... صدا نکنید. به من بگویید شراااااااااااااااب! من دیگه اسمم شرابه!

بلافاصله ماریا گفت: از همونایی که می خورند و م/س/ت می کنند و از اینا می زنند؟ ( و شروع به بشکن زدن کرد! ) »

من: 

معلم جایگزین: 





پی نوشت: عنوان را شما انتخاب کنید.

سالگرد

چهارسال گذشت...

سخت و سخت و سخت...

.

.

.

آن شب محسن گفت: امروز از صبح آسمان دلگیر و غم زده بود.

امروز دیگر محسن هم در کنارم نیست.

.

.

.

و من تنها بار این غم را به دوش می کشم و به سویت می آیم.