آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

وقایع اتفاقیه

متاسفانه مدت زیادی ست که سری به این خانه نزده ام.

اتفاقات زیادی رخ داده است.

از رمضان به تمام معنا زیبا و پرخیرو برکت گرفته تا امتحان کنکور پسرم.

قرار شد در فاصله یک هفتگی کنکور پسرم و شروع کلاس های دخترم سری به غرب کشور بزنیم و دلی تازه کنیم اما متاسفانه خانم جوان دایی ام فوت کردند و مشغول مراسم ایشان شدیم. صد حیف از آن همه جوانی و حسن خلق و زیبایی که به زیر خاک رفت...

از ننه جیران عزیز بگویم که این روزها قلب نازنینش بیشتر از حد معمول می تپد و میهمان دخترانش است و ما را از یک دنیا لطف و صفا محروم کرده است...

و دست آخر این که فردا عازم یک سفر کوتاه یک به زادگاه مان؛ آن هم به خاطر گل روی همسر!

و...

همه اینها حواشی بسیار دارد که از حوصله این پست خارج است.

به شرط حیات خواهم نوشت.

نظرات 2 + ارسال نظر
یلدا نگار جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:31 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

سلام عزیزم.میشه لطفا بمن رمز بدهی؟

رمز قبلیه

مانیا شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:48 ق.ظ

افرین بانو سلام
رمزتو عوض کردی خواهر

مطلب بالا با رمز قبلی باز نمیشه

رمز و عوض نکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد