به رسم هر سال آخرین روز تابستانمان، اولین روز سال تحصیلی جدید بود.
باز هم رفوزه شده و در همان کلاس اول مانده ام، تنها فرقش این است که امسال با پسرها در یک کلاس می نشینم.
31 نفرند با چهره هایی که شور و شوق در آن موج می زند.
باشد که سالی سرشار از تلاش، بهروزی و پیروزی پیش رو داشته و سرانجام این کار مهم، سرفراز باشیم.
زمان: سه شنبه
مکان: دفتر مدرسه
همکار جایگزین گزارش روز گذشته را می داد.
از چگونگی پیشرفت دو سه نفر از بچه ها پرسیدم که با شنیدن نام یکی پرسشم را بی پاسخ گذاشت و خنده ای سر داد و گفت: « ... خیلی با ناز گفت: از این به بعد مرا ... صدا نکنید. به من بگویید شراااااااااااااااب! من دیگه اسمم شرابه!
بلافاصله ماریا گفت: از همونایی که می خورند و م/س/ت می کنند و از اینا می زنند؟ ( و شروع به بشکن زدن کرد! ) »
من:
معلم جایگزین:
پی نوشت: عنوان را شما انتخاب کنید.
معلم: بچه ها! چند کلمه بگویید که اولش صدای ر داشته باشد.
-:اجازه خانم! رژ لب
-: خانم اجازه! رژ گونه
-: خانم! ریمل
-: خانم ما هم بگیم؟ رقص
معلم:
صبح بعد از سه ماه مقنعه ام را اتو کرده و به سوی سرنوشت حرکت کردم.
علی رغم همه تلاشم باز هم رفوزه شدم و در همان کلاس اول ماندم.
هر چه اصرار کردم، گفتند: خیر به شما کلاس دیگری نمی دهیم.
گفتم: من هم کلاس اول نمی روم.
گفتند: ما هم کلاس دیگری نمی دهیم.
اصرار کردم.
انکار کردند.
گفتند: معلم کلاس اول کم داریم.
گفتم: آن هایی که امتیاز کمتری دارند به کلاس اول بروند.
گفتند: نیروزهای زبده را از دست نمی دهیم.
گفتند بیا و با همسرت به یک مدرسه برو. با این شرط قبول کردم که با همسر در مدرسه پسرانه نزدیک خانه تدریس کنیم. من اول و همسر ششم. اما بعد یادم آمد آن مدرسه دو شیفت چرخشی دارد و وقتی شیفت عصر باشیم بچه ها در خانه تنها می مانند...
در پایان برای دو مدرسه شیفت ثابت صبح نزدیک هم ابلاغ گرفتیم. من کلاس اول دخترانه و همسر کلاس ششم پسرانه! با هم رفت و آمد می کنیم و همه با هم، هم شیفتیم!
و چه از این بهتر!
تنها یک مسئله مهم باقی می ماند و آن تدریس در مدرسه دخترانه است.
هفت سال گذشته را در مدارس پسرانه تدریس کرده ام و حالا سرو کارم با دختر کوچولوهاست!
کمی برایم غریب می نماید.