آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

قضاوت بیجا خر است

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جشن شکوفه ها

به رسم هر سال آخرین روز تابستانمان، اولین روز سال تحصیلی جدید بود.

باز هم رفوزه شده و در همان کلاس اول مانده ام، تنها فرقش این است که امسال با پسرها در یک کلاس می نشینم.

31 نفرند با چهره هایی که شور و شوق در آن موج می زند.

باشد که سالی سرشار از تلاش،  بهروزی و پیروزی  پیش رو داشته و سرانجام این کار مهم، سرفراز باشیم.


...

زمان: سه شنبه

مکان: دفتر مدرسه

همکار جایگزین گزارش روز گذشته را می داد.

از چگونگی پیشرفت دو سه نفر از بچه ها پرسیدم که با شنیدن نام یکی پرسشم را بی پاسخ گذاشت و خنده ای سر داد و گفت: « ... خیلی با ناز گفت: از این به بعد مرا ... صدا نکنید. به من بگویید شراااااااااااااااب! من دیگه اسمم شرابه!

بلافاصله ماریا گفت: از همونایی که می خورند و م/س/ت می کنند و از اینا می زنند؟ ( و شروع به بشکن زدن کرد! ) »

من: 

معلم جایگزین: 





پی نوشت: عنوان را شما انتخاب کنید.

فقط در یک مدرسه دخترانه اتفاق می افتد

معلم: بچه ها! چند کلمه بگویید که اولش صدای ر داشته باشد.

-:اجازه خانم! رژ لب 

-: خانم اجازه! رژ گونه 

-: خانم! ریمل 

-: خانم ما هم بگیم؟ رقص 

معلم: 

باز آید بوی ماه مدرسه

صبح بعد از سه ماه مقنعه ام را اتو کرده و به سوی سرنوشت حرکت کردم.

علی رغم همه تلاشم باز هم رفوزه شدم و در همان کلاس اول ماندم.

هر چه اصرار کردم، گفتند: خیر به شما کلاس دیگری نمی دهیم.

گفتم: من هم کلاس اول نمی روم.

گفتند: ما هم کلاس دیگری نمی دهیم.

اصرار کردم.

انکار کردند.

گفتند: معلم کلاس اول کم داریم. 

گفتم: آن هایی که امتیاز کمتری دارند به کلاس اول بروند.

گفتند: نیروزهای زبده را از دست نمی دهیم.

گفتند بیا و با همسرت به یک مدرسه برو. با این شرط قبول کردم که با همسر در مدرسه پسرانه نزدیک خانه تدریس کنیم. من اول و همسر ششم. اما بعد یادم آمد آن مدرسه دو شیفت چرخشی دارد و وقتی شیفت عصر باشیم بچه ها در خانه تنها می مانند...

در پایان برای دو مدرسه شیفت ثابت صبح نزدیک هم ابلاغ گرفتیم. من کلاس اول دخترانه و همسر کلاس ششم پسرانه! با هم رفت و آمد می کنیم و همه با هم، هم شیفتیم!

و چه از این بهتر!

تنها یک مسئله مهم باقی می ماند و آن تدریس در مدرسه دخترانه است.

هفت سال گذشته را در مدارس پسرانه تدریس کرده ام و حالا سرو کارم با دختر کوچولوهاست! 

کمی برایم غریب می نماید.