آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

بازیکنان عزیز تیم وطنم:

خدا قوت!






پی نوشت: داور ... بود.


شازده حمام

به پایان رسید. از نیمه شب گذشته بود. گمانم 1.5 بامداد بود.

شازده حمام را می گویم.

در سفر بودم که خیلی اتفاقی دیدمش...

نمی دانم خوب است یا بد ولی وقتی کتابی به دستم می رسد که باب طبعم افتد، تا تمامش نکنم دست بر نمی دارم.

کتاب خاطرات شازده حمام  بخشی از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی دکتر محمدحسین پاپلی یزدی است. داستانهای کتاب گوشه ای از اوضاع اجتماعی شهر یزد دهه 40 - 1330 را نمایان می سازد که نویسنده در کمال صداقت و با نثری ساده اما شیرین آن را نگاشته است.

نویسنده دست مخاطب را می گیرد و او را کوچه پس کوچه های یزد می چرخاند. به خانه های ساده مردم فقیر می برد. قدم در مدارس آن روز می گذارد و با تعلیم و تربیت آن دوران آشنا می کند. از آن چه آن روزها در مدرسه، بر کودکان می گذشته، می گوید. شیرزنانی که پشت دار قالی یا دستگاه های شعربافی و... با فقر دست و پنجه نرم می کرده اند اما سربلند در برابر جور زمانه می ایستاده اند...

مخاطب در عین آشنایی با اوضاع اجتماعی یزد آن دوران، به سادگی درس جغرافیا، و مردم شناسی و حتی سیاست نیز فرا می گیرد و در جلد دوم با گوشه ای از زجر اجیر شدگان یزدی در کردستان آشنا می شود.

کردستان زیبا با مردم به غایت مهمان نواز و مهربان اما با غیرتش. و کودکانی که برای جمع آوری کتیرا در قبال مزد بسیار ناچیز و با قوت بخور و نمیر ماهها در کوهها به جمع آوری کتیرا گمارده ی شده اند در حالی که سایه مرگ هر لحظه آنان را تعقیب می کرده است و در برابر،  بازاریانی که خون مردم را می مکیده اند...

و دست آخر آنکه قدرت دانش و صدالبته رهنمودهای سپاهیان دانش چنان تاثیری بر کودکان می نهاده که شجاعتر از مردان میانسال جلوی ظلم اربابان می ایستاده اند...

خاطرات شازده حمام داستان باورنکردنی زندگی مردان و زنانی نیز هست که باهمت و پشتکار خود از فرش به عرش رسیده اند.




پی نوشت:بین محتوای این کتاب و خاطراتی که پدرم نقل می کرد، نزدیکی زیادی احساس می کنم.

حیف دگر بسیار دیر است...




باز آمدم

سلام!

تازه برگشته ایم. چند روزی مسافر بودیم و حال در خانه خودم هستم.

تنها جایی که آرامش واقعی را در آن تجربه می کنم.





پی نوشت: به خانه همه تان سر زدم اما پاسخ دهی به کامنت ها را به فردا روز می سپارم، چه همسر مدام تذکر می دهد: دنیای مجازی را رها کن و به جهان واقعی برگرد...


عادت

توپک هویجی پخته بودم به چه خوش مزگی!

فقط پسرم استقبال کرد و لاغیر...

کمی برای همسایه ای بردم که از قضا مهمان داشت.

آن قدر با لذت خوردند و تعریف کردند که باورم نمی شد.

.

.

.

چند دقیقه بعد در خانه: توپک هایم خیلی هم خوش مزه بودند. مردم آن قدر تعریف کردند اما شما انگار نه انگار... ناسپاس ها!

اهل خانه:

من:




پی نوشت: آن قدر خوراکی های خوش مزه به خوردشان داده ام که برایشان عادت شده...

پیرو همین مورد، امشب شام نداریم.

وقتی یک سال تحصیلی به خاطره ها می پیوندد


امروز که برای تحویل وسایل به مدرسه رفتم،کلاس غریب و فارغ از هیاهوی بچه ها بود

دیروز اما این کلاس دنیای دیگری داشت.

 

ادامه مطلب ...