آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

ریا نشود

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آش سنگ

آش کلم قمری پخته بودم و داشتم کاسه ای از آن را برای ننه جیران می بردم که ناخودآگاه یاد کتاب آش سنگ افتادم. لبخندی میهمان لبانم شد اما دیری نپایید که آن لبخند جای خود را به آهی سرد بخشید. یاد قولی که داده اما در لابه لای روزمرگی ها به فراموشیش سپرده بودم، افتادم.

از طرف سوگل عزیز به چالشی دعوت شده و البته با کمال میل دعوت را پذیرفته اما در نهایت همه چیز یادم رفته بود.

از آن جا که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است، همین امروز به قولم وفا می کنم و چند جلد از کتابهایی را که خوانده ام، معرفی می کنم.

1- ساندرین مامان کوچولو

درباره این کتاب پیشتر ها نوشته بودم. ساندرین دختری نوجوان و اولین فرزند خانواده بود. مادرش در پی به دنیا آوردن فرزند چهارم، بیمار گشته و در یک آسایشگاه به استراحت می پرداخت و در این میان، نگهداری از نوزاد و رتق و فتق امور منزل و توجه به دو برادر کوچکتر به ساندرین سپرده شد. این مسئولیت بزرگ برای نوجوانی چون ساندرین سنگین به نظر می رسید اما ساندرین از عهده آن به خوبی برآمد چنان که پس از دو سال که مادر به خانه بازگشت، دختر کوچولوی دو ساله مادرش را نشناخته و به آغوش ساندرین پناه برد.

تصاویر کتاب سیاه و سفید اما جذاب بودند.

تطابق سنی با قهرمان داستان ، غیبت مادر از خانه، برعهده داشتن مسئولیت بخش مهمی از امور منزل و از آن مهم تر داشتن دو برادر پرهیاهو تاثیر مهمی در جذابیت این کتاب برای من داشت.

این و این دو تصویر از صفحات کتاب هستند

2- ربه کا

ربه کا اثر دافنه دوموریه را در ایام جوانی خواندم. با همه زیبایی داستان اما نتوانستم تمام و کمال از خواندن آن لذت ببرم. صفحاتی از کتاب را که خواندم، متوجه شدم که ماجرا برایم آشناست اما نمی دانستم چرا...

در اواسط کتاب یاد سریالی ایرانی افتادم که به طرز ناشیانه ای از رمان ربه کا اقتباس شده اما به حتم به واسطه محدودیت هایی که نویسنده فیلمنامه داشته بود، نتوانسته بود حق مطلب را ادا کند...

و بدتر از آن شیرینی خواندن یک رمان زیبا و تاثیرگذار را بر خوانندگان احتمالی تلخ می کرد و من یکی از بینندگان سریال و خواننده ربه کا بودم که آن چنان که باید از خواندن آن حظی نبردم.

3. شرق بهشت

شرق بهشت نوشته جان اشتاین بک را اندک زمانی پس از ربه کا خواندم. به گمانم تابستان 89 بود. مباحث فلسفی این کتاب را بسیار دوست داشتم.

4. بر بادرفته

بربادرفته اثر مارگارت میچلآن چنان برایم جذاب بود که ساعت 14 یک روز داغ تابستانی خواندنش را آغاز و فردا صبح ساعت 9 به پایان بردمش. بی هیچ استراحتی. به جرات می توانم بگویم هیچ داستانی برایم آن قدر کشش نداشته است.

5. شازده حمام

دکتر محمد حسین پاپلی در این کتاب خاطرات 10 سال از زندگی خود را به رشته تحریر در آورده است. هر چند نثر این کتاب ساده است اما رویدادهای آن بسیار تاثیر گذار است. در کمتر کتابی چنین به زندگی اجتماعی مردم اشاره شده است.

درباره این کتاب پیش تر ها نوشته ام و تصمیم دارم در فرصتی مناسب بیشتر به آن بپردازم.


و اما کلیدر

اجازه داشتم فقط 5 کتاب معرفی کنم. اما حیفم آمد حالا که نویسنده اش شوالیه شده است، به سادگی از کنار آن بگذرم.

 کلیدر اثر محمود دولت آبادی را دیر خواندم. خرداد 92! و افسوس که فقط دو جلدش به دستم رسید. هر چند حکمتش را بعدها فهمیدم.

نام گل محمد را بارها در ابیاتی که پدرم زیر لب زمزمه می کرد شنیده بودم اما داستانش را دیر خواندم...

تا آن جا که خواندم کلیدر صرف نظر از داستان و محتوا سرشار از واژه های اصیل سبزواری است که با توجه به آن به معنا و تلفظ صحیحی بسیاری از واژه های لهجه ی رایج در شهر خویش پی بردم.

آهنگ زیبای ننه گل محمد را از این جا می توانید دانلود کنید.



پی نوشت: پیش تر ها خوره کتاب بودم. کتاب مادر را در زمستان با نور هیتر کرسی و دزیره را تابستانی زیر نور مهتاب خواندم. می توانستم بیش از 500 صفحه در روز بخوانم اما حالا بیش از سه ماه است که کتاب « این سه زن » مسعود بهنود را به دست گرفته و هنوز به پایان نبرده ام.