آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

یلدا نوشت

دیروز از صبح حالم بود. مثل خیلی از اوقات که به دلیل نامعلومی به هم می ریزم و این دلتنگی تا عصر ادامه داشت...

تا عصر همه کارها را انجام داده بودم، میز یلدایی ام را چیده بودم و هندوانه را هم قاچ زده، داشتم انارها را تکه می کردم که همسرم آهنگ گل مریم استاد نوری را گذاشت و صدایش را بلند کرد... ناخودآگاه اشک هایم فرو ریخت. دخترم متوجه شد و از همسرم خواست کامپیوتر را خاموش کند اما همسرم نشنید چون حالم را خوب می فهمید....

زار زدم و بلند گریستم ...

فهمیدم چرا از صبح آن قدر دلگیر بودم. یلدا بود و معمولا به دیدار بزرگترها می روند اما بزرگتر من نبود تا حتی تلفنی حالی بپرسم چه رسد به دیدار که به قیامت افتاده است...

نمی دانم در آن میان، که چه گفت که خندیدم. اشک و لبخند با هم و همان بهانه ای شد برای بهتر شدنم...

انگار نه انگار که بعد از 16 سال خانه داری و هزار بار کیک پختن، کیک سیب نازنینم جزغاله شده بود برعکس آرامشی یافتم عمیق. میز یلدایی ام را کامل کرده،چای دم نموده و به انتظار نشستم.

اولین میهمانی که بر ما وارد شد، پسر خواهر همسر بود که در این شهر دانشجوست.

ساعتی به گفتگو نشستیم و در این میان برای عموهایم پیام تبریک فرستادم. پدر نیست اما برادرانش که هستند.

دیگر میهمانان هشت به بعد رسیدند. اگر می دانستم دیر می آیند، کیک دیگری می پختم اما حالا دیگر برایم مهم نبود. جاری که با دیسی پر از کیک وارد شد، علت آرامشم علیرغم سوختن کیک را دریافتم.

از بقیه شب نمی گویم که چه قدر خوش گذشت و شامم که مثل همیشه خوشمزه بود و بعد از شام که به گفتگوهای صمیمی و گرفتن فال و خنده و شوخی گذشت.

میهمانی ای شاد و صمیمی که تا نیمه شب ادامه یافت...


..............................................................................................................................

پی نوشت:

1. آهنگ گل مریم را در آخرین روزهای عمر پدرم بر بالین پخش می کردم شاید با شنیدنش چشمانش را باز کند...

2.پسر کوچک خواهر شوهر: اگر زن دایی در برنامه بـ.فـ.رمایید شام شرکت کند، برنده می شود.

3. ثبت یک خاطره با دستان دخترم! مراببخشید به خاطر کیفیت پایین عکس.



نظرات 9 + ارسال نظر
صبور شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ب.ظ http://saboraneh.blogfa.com

حکیم بانو شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ

آفرین جان. خدا رحمتشان کند.

خدا تمام عزیزان به آرامش رسیده را رحمت کند! آمین.

آفاق شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:19 ب.ظ http://b-arghavani.blogfa.com


چه میز خوشگلی

اهنگ نازنین مریم رو خیلی دوست دارم

خوشحالم بهت خوش گذشت

ممنونم لطف دارید.

topoli شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:37 ب.ظ http://ghandeasal91.blogfa.com

سلام افرین جان ! خدا پدرتون رو رحمت کنه انشالله !
عزیزم من یه سوال برام پیش اومده . شما دو تا وبلاگ با یه اسم داری ؟
اینجا هم مال شماست دیگه ؟
http://afarin55.persianblog.ir/
چطوریاست ؟

اون خونه قبلی بود که دیگه کلیدم درشو باز نکرد
مجبور شدم اینجا رو بسازم!
خوش اومدید

خانم اردیبهشتی شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:37 ب.ظ http://mayfamily.blogfa.com

حالا یک سئوال آفرین جون! پسرک ما شدید تمایل داره لغات را جلو جلو بخونه! هر چی بهش میگم مامان صبر کن خانومتون درس بده گوش نمی ده! مثلا چند وقت پیش دیدم از کتاب هایی درسی که داره، تو خلوتش داره تند تند کلماتی چون مستطیل و جغد و جیغ و عقاب و ... را یواشکی می خونه! اشکال نداره خانم معلم؟
آخرین چشمه اش این که همین امروز روی جلد کتاب من را خودش خوند
روانشناسی مرضی!

خیلی هم خوبه که به مراحل پیشرفته خواندن برسه! تشویقش هم بکنید. بچه هایی که هوش بالاتری دارند ، با همون اشاره هایی که تو پیش دبستانی شده، بیشتر حروف رو بلدند و جلوتر از معلم پیش می روند. در کنارش جمله سازی هم باهاش کار کنید. هر چه کلمات بیشتری رو بخونه و بنویسه به گنجینه لغاتش افزوده میشه. کتابهای ساده تر در اختیارش بذارید تا از خوندنشون لذت ببره و این لذت پیشرفت در یادگیری اعتماد به نفسش رو بالاتر ببره.

پَرندیک شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ http://parendik.blogfa.com

خدا رحمتشون کنه

خدا رفتگان شما رو هم رحمت کند!

مستانه یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:16 ب.ظ http://massi1353.blogfa.com

چرا من عکس و نمی بینم؟

یلدا نگار یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

عزیزم این نوشته رو همون شبش از گوشیم خوندم
خدا رحمتش کنه

مریم-م جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:19 ق.ظ http://memorial-m.blogfa.com

سلام آفرین بانوی عزیز
باریکلا به شما که این همه کدبانویید
عکسی که گذاشتید ٬ سایت آپلودش رو فیلتر کردن نتونستم ببینم.
=====
من وقتی کیکم می سوزه تا یک ماه افسردگی میگیرم

باور کن اولین بار بود کیکم سوخت! اما خب سوختکه سوخت، عوضش یقیه غذاهام عالی شده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد