آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

غیبت

در این موقع سال که بچه ها حسابی راه افتاده  و آمادگی لازم را پیدا کرده اند، هر دو روز یک بار درس می دهیم و درنگ نمی کنیم تا بتوانیم قبل از عید نوروز نیمی از نشانه های 3 را درس بدهیم.

پسرک هفته پیش سه روز غایب بوده و بعد یک روز به مدرسه آمده و دوباره بدون احتساب پنج شنبه و جمعه سه روز غیبت داشته است. دیروز از مدیر خواستم به خانه پسرک زنگ بزند و علت را جویا شوند. مدیر زنگ زده و جواب شنیده که معلمش از علت غیبتش خبر دارد. اگر شما از علت غیبت پسرک خبر داشته اید، من هم خبر داشته ام.

پسرک را به زور بخش کردن و صداکشی کلمه ها به زحمت تا اینجا رسانده ام و حالا دارد با غیبتهای پشت سر هم تمام زحماتم را بر باد می دهد.

امروز پسرک با مادرش به مدرسه آمد. مادرش می نالد که حسابی مریض بوده است و مدام سرفه می کرده است. و ادامه می دهد: ببینید چقدر لاغر شده است. ( اثری از لاغری در کودک نمی بینم.)

توضیح می دهم که الان هر روز غیبت به ضرر کودکتان تمام می شود چون من نمی توانم کلاس را برای یک نفر عقب نگه دارم و باید درس بدهم. کاش می آمدید و خبر می دادید. حداقل تکالیفش را می پرسید تا با همکاری هم از عقب افتادگیش جلو گیری می کردیم. ( خانه شان بیست مترهم با مدرسه فاصله ندارد.)

مادرش می گوید: خودم هم حالم خوب نیست. از بدشانسی دوباره باردار شده ام. ( پسرک یک برادر یکی دوساله دیگر هم دارد.) و نمی توانم به این یکی هم برسم. پدرش هم خیلی لی لی به لالایش می گذرد. اصلا همه اش تقصیر پدرش است و این قدر پشتیبانی اش می کند که اصلا به حرف من گوش نمی کند. تا صبح می گوید حال ندارم به مدرسه بروم، پدرش می گوید: خوب نرو و در خانه استراحت کن. آن وقت پسرم تا لنگ ظهر می خوابد. اصلا به او بگویید اگر دوباره غیبت کند، از کلاس بیرونش می کنید.

می گویم: بهتر است با همسرتان صحبت کنید این طور که نمی شود که بچه هر وقت دلش بخواهد به مدرسه بیاید و هر وقت دلش نخواست نیاید.

می گوید: چه بگویم وقتی گوش نمی کند. راستش شاید از هم جدا شویم.

می گویم حالا که یکی دیگر هم دارد می اید؟

می گوید این را که حتما می اندازم.

.....

تا آخرش را خواندم. از چنین مادری با چنین رفتاری چه انتظاری می توانم داشته باشم. خیلی دلم می خواهد بگویم حالا ببریدش تا همان همسرتان درسش بدهد و عقب افتادگیش را جبران کند. اما آیا با چنین کسی می توان هم کلام شد. فقط همین قدر گفتم که با این روالی که پیش می برید از من توقع همکاری نداشته باشید.


پی نوشت: حال پسرک از من هم خیلی بهتر بود. حتی یک بار هم تک سرفه ای نکرد.

مسلما مشکلات تا این حد خصوصی خانواده ها به من ربطی ندارد اما عملکرد والدین به سرنوشت بچه هایشان حسابی ربط پیدا می کند.

پی نوشت 2: همان اول وقت اعصابم را مادر پسرک به هم ریخت. اعتراف می کنم چند بار به پسرک چشم غره رفتم.



نظرات 17 + ارسال نظر
مهربانو یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:14 ب.ظ http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

چه چیزای عجیبی میشنوه آدم از این مردم!!! چطوری می تونن این برخوردها رو بکنن و آینده بچه رو دستخوش رفتار ناشایستشون کنن آخه!! عجیبه برام که چرا آدم ها اصلا فکر نمی کنن!!! نمی کنن!! نمی کنن!!

چی بگم؟

هاچ زنبور عسل یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ http://shm88.blogfa.com

این پسرک همون کیارشه؟

نه! کیارش خودش خیلی به فکر درسشه

رستگار دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ق.ظ http://lull.blogsky.com

خانواده بی سر و سامون...بنظرم فاجعه ست...

فکر کن باباهه روز شکوفه ها و بعد و بعد و بعد بچه به بغل میومد. یه بار مامانه نیومد ببینه کلاس پسرش چه جوریه. معلمش کیه تا وقتی دیگه به تنگ اومدم و به آقاهه گفتم خانومتون بیاد مدرسه تا بهش بگم چه جوری با بچه اش کار کنه.

خانومِ میم دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 ق.ظ http://66-64.blogsky.com/

عجب آدمایی پیدا میشن؟!
اینا دیگه چجور موجوداتین
مگه بچه دار شدن مثه توله پس انداختنه
اصلاً ماها داریم ب کجا میریم؟...
سرم سوت میکشه اینروزا ازین چیزای عجیب غریب زیاد میشنوم
بیچاره پسرک...

مشکلات خانوادگی خیلی زیاد شده.بیست و پنج درصد بچه های کلاسم پدر و مادراشون جدا از هم زندگی می کنند.

ترنج ...ام دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ق.ظ http://toranjbanooo.blogfa.com

رفتار پدر و مادرا خیلی عجیب شده ... منم که دخترم رو میبرم مدرسه و میارم عجایب خلقتی میبینم تو اون مدت زمانی که منتظرشم ... باور کن اون روز داشتم به این فکر میکردم که معلما چه چیزا که نمیبینن ....

متاسفانه تعدادی از پدر و مادرها نمی خواهند هیچ ناکامی و سختی رو بچه شون تحمل کنه و البته بعضی هم تنها چیزی که براشون مهم نیست و بهش فکر نمی کنن، بچه شونه!

شیرین دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ق.ظ

بانوی عزیز. یک سوال برام پیش اومده. این 25 درصد که در جواب یکی از نظرها گفتید یعنی چند نفر و شما تو مدرسه دولتی تدریس می کنید یا خصوصی؟
این آمار که خیلی وحشتناکه طفلک بچه ها

بله در مدرسه دولتی با 20 شاگرد دریکی از مدارس خیلی خوب شهر و البته تا جایی که من خبر دارم 5 تا از بچه هام پدر و مادرشون از هم جدا شدند یا جدا زندگی می کنند. البته من محکومشون نمی کنم ولی چرا این شرایط رو بوجود آمده؟

همنفس دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ق.ظ http://halman.blogfa.com

چه هم ناهنجاریهای جور واجور تو این خونه هست.
بچه نمی خواد بچه دار میشه می خواد طلاق بگیره بچه رو میندازه بچه حال نداره مدرسه نمیاد عجب زندگی دارن اینا...

متاسفم!

نلی دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 ق.ظ http://gripefruit.blogfa.com/

احتمالا این پسر دچار مشکلات روحیه بیشتر تا جسمی

روز اول مدرسه عینک یه کلاس چهارمی رو شکسته بود . یه قلدریه برای خودش. البته خیلی بهتر شده!

5 دقیقه تا آشنایی دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ http://5time.blogfa.com/

خدایا انگار نه انگار اینها امانت هستند و باید جوابگو باشیم در قبالشان

بانو سرن (خاکستر و بانو) دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ق.ظ http://banooseren.blogfa.com/

اصلا قبح طلاق از بین رفته. چه راحت میاد و میگه شاید از هم جدا شیم. انگار داره یه کار خیلی خیلی عاادی انجام می ده.

فرمایشتون متینه. چه باید کرد؟
من فکر می کنم اون صفا و صمیمتی که لازمه یه زندگی زناشویی هست از بین رفته و برای همین زوجها کمتر از خود گذشتگی می کنند.

ماریا دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.rainyandsunny.blogsky.com

وقتی میگن خانواده مهمترین نهاد اجتماعیه بخاطر همین چیزاست

کو گوش شنوا! حرمت هاست که شکسته شده.

ماری دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ب.ظ http://marii.persianblog.ir/

وای خداجون.آخه چطور دلشون میاد...
همش این داستانارو که میخونم و آدماشو سرزنش میکنم میترسم منم که مامان شدم اینجوری بشم!!!

مادر شدن هم باید از روی برنامه و پختگی باشه و صدالبته باید به حدی از کمال رسیده باشی که بتونی برای یه موجود دیگه فداکاری کنی!

عطر بهار نارنج دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:45 ب.ظ http://mazandaranbahar63.blogfa.com

عجب!!!چه علتهای موجهی برای غیبت پیدا میشد و ما بی خبر بودیم

می بینید چه می کشیم؟

مهربانو دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:55 ب.ظ http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

اصلا وقتی این چیزا رو می شنوم دلم ریزه ریزه میشه!!! باز اومدم شاید به روز کرده باشی اما باز اینو دیدم غمم گرفت!:(

متاسفم ناراحت شدید.

مهربانو دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 ب.ظ http://http:/www.baranbahari52.blogfa.com

همینطوری بی فکر و هردنبیل .. با یه یارویی که نمیدونیم کیه ازدواج کنیم بعد همینجوری اتفاقی ازش حامله شیم .. بعد اگه وقت شد بریم بندازیمش .. حالا فعلا" بذار درونمان رشد کند ...واااای خدا سرسام میگیرم بعد این بچه ها می افتن تو اجتماع میشن زن یا مرد بزرگی که باید سر کار بره خانواده تشکیل بده پدر یا مادر بشه و اونوقت نمیتونه هیچکدوم اینا رو درست انجام بده دوباره 20 سال دیگه یه زن یا یه مرد وایمیسته جلوی یکی مثل تو و میگه نمیدونم یهو اینو حامله شدم باید بندازم حرف گوش نمیده و..........این قصه همچنان ادامه دارد....

[ بدون نام ] دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ب.ظ

خدا حفظت کن . معلممممم دلسوز

من فقط انجام وظیفه می کنم.

آفاق دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ http://b-arghavani.blogfa.com

چه پدر و مادر بی مسئولیتی

عیدت مبارک افرین جان

سلام منو تو این شب عید به اقا امام رضا برسون

دل شما از راه دور نزدیکتره! التماس دعای مخصوص

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد