آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

مسئولیت

روز شنبه ساعت 4:40 دقیقه بعد از ظهر،ده دقیقه به زنگ آخر، معلم پرورشی به در کلاسم ضربه ای زد و تعدادی رضایتنامه به دستم داد که به بچه ها بدهم. گفت: قرار است روز سه شنبه بچه ها را به شهر بازی ببریم.

آه از نهادم بیرون آمد...

آقای .....! من به بچه های خودم اجازه نمی دهم در اردوهای مدرسه شرکت کنند، آن وقت این رضایت نامه ها را به بچه های مردم بدهم؟

آقای .... : خانم شما چقدر حساسید. این قدر سخت گیر نباشید. باور کنید خیلی از مادرها گله دارند که چرا بچه ها را جایی برای تفریح نمی برید.

من: خوش به حال این مادرها با این دلهای خجسته شان!

رضایت نامه ها را به بچه ها دادم.

این اردو در حالی برنامه ریزی شده بوده که قبلا هیچ مشورت و همفکری با معلمین کلاس اول مدرسه به عمل نیامده بود.

........................................


دیروز جلوی در کلاس ما، تنی چند از مادران: خانم! این چه کاریست؟ چطور جرات می کنید بچه ها را به شهربازی ببرید؟

من:ظاهرا تصمیم برگزاری اردو به پیشنهاد بعضی مادران و بدون هیچ مشورتی با معلمین صورت گرفته است..... 

.......................................


آقای مدیر زنگ تفریح در دفتر مدرسه:معلم های کلاس اول هم باید همراه بچه ها بیایند. به بچه هایی هم که نمی خواهند به شهربازی بیایند، اعلام کنید فردا در خانه بمانند.

من: بهتر نبود بچه ها را به جای شهربازی به موزه می بردیم؟فکر نمی کنید موزه امن تر باشد؟

مدیر: این بار برویم شهربازی، موزه هم می بریم.

من: من با بچه ها می آیم و مطمئنا از خود شما هم بیشتر مراقب بچه ها هستم اما هیچ مسئولیتی را نمی پذیرم.

معلم پرورشی: من مسئولیتش را به عهده می گیرم. شما فقط مواظب بچه ها باشید.

....

...............................................................................................................................


حادثه روز جهانی کودک هنوز از خاطرم نرفته است. نمی دانم معلم پرورشی با چه اطمینانی می خواهد مسئولیت بچه های مردم را قبول کند. اصلا می داند مسئولیت یعنی چه؟


.........................................

جمعه هفته پیش به مراسم سالگرد فوت سه دانش آموز کشته شده در اردوی راه..یان ن..و.. ر

دعوت شده بودیم. یکی از آن سه دانش آموز کشته شده، نوه ی عموی همسرم بوده است. هنوز جیغ های مادرش در سرم می پیچد که: مهتابم! مادرجان! الهی قربانت بروم. یک سال است روی ماهت را ندیده ام.

آیا کسی مسئولیت آن حادثه دردناک را پذیرفت؟ ....


نظرات 8 + ارسال نظر
شیرین سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ب.ظ

من نمیدونستم این اردو رفتن برای بچه ها اجباری هست. دقیق یادم نیست 8 نمره داره یا 12 نمره. شاید هم اصلا رقم دیگه ای هست. پسر خواهرشوهرم باید میرفته اردو (البته با قطار) که مادرش و بیشتر خواهرش اجازه ندادند بره. خواهرش که میگفت اردوی ر.ا.هیان گور.
خوب جواب این مادرها رو کی میده؟ آدم با این سختی و مشقت بچه برزگ کنه که ببرن دستی دستی بچه رو بکشن؟!

عسل سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ب.ظ http://injamadresenist.persianblog.ir/

چقدر حالم بد میشه چقدرررر

آفاق سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:53 ب.ظ http://b-arghavani.blogfa.com


منم اصلا اردوها رو دوست ندارم اونم شهر بازی که وسیله هاش معتبر نیست

اما دخترام اصرار میکنن و باباشون اجازه میده

اما از وقتی راهیان نور رو شنیدم اصلا نمیذارم برن

چه واجب. اصلا می خوام درس دفاعیشون پاس نشه!

صبور سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:32 ب.ظ http://saboraneh.blogfa.com

وای منم تنم میلرزه بعضی جاها که اجازه میدم ببرنش .
چه کنم

من که دیگه عمرا اجازه بدم. بچه هام برن اردو

خانومِ میم سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:30 ب.ظ http://66-64.blogsky.com/

بازیگوش سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:33 ب.ظ http:///http://bazigooshi7.persianblog.ir/

ایکون اه و افسوووس

نه همون بهتر که نرفتیم!

آیدا سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:18 ب.ظ http://1002shab.blogfa.com

دلم می خواد نیمه پر لیوان رو ببینم. چقدر خوبه که معلم هایی مثل شما هستن:)

شما لطف دارید.
منم دوست دارم مثبت نگرتر باشم ولی تو این مملکت که هیچ کس پاسخ گو نیست . همون بهتر که بچه ها رو این جور جاها نبریم.

نوا چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ق.ظ http://navaomom.persiablog.ir

یعنی به این زودی یکسال شد؟امان ازدل اون مادرا

کشته شدن این سه نفر خیلی تو رسانه ها اعلام نشد.
وای مادر جوون از دست داده...
خیلی سخته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد