آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

سرکوفت

نرفتیم شهربازی!

فکر کنید. امروز صبح رفتند دنبال مجوز. اداره هم مجوز نداده و گفته برای هیچ اردوی تفریحی مجوز نمی دهد.

به بچه ها گفته بودیم فقط برای دو زنگ کتاب بیاورند. هر چند بیشترشان گوش نداده و همه کتاب هایشان را آورده بودند اما به خانه کسانی که نزدیک بود، زنگ زدند که برای بچه ها کتاب بیاورند.

نمی دانم این سامانه پیام کوتاه مدرسه برای چیست؟ یعنی مدیر نباید پسوردش را داشته باشد.

نمردیم و از بچه هفت ساله هم سرکوفت شنیدیم.


نظرات 11 + ارسال نظر
بازیگوش سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:30 ب.ظ http:///http://bazigooshi7.persianblog.ir/

اووووف امون از بچه های این دوره که زبونشون دو ماره و بزرگتر و گوچیگتر هم که کشکککه باسشون!

والا! نمی دونید بعضی ها چه زبونهایی دارند. البته بیشترش تقصیر بزرگتراشونه!

آفاق سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ http://b-arghavani.blogfa.com


بچه های این دوره که بلان خواهر

چه خوب شد مجوز ندادن

عسل سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ب.ظ http://injamadresenist.persianblog.ir/

خب به خیر گذشت

ماریا سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:14 ب.ظ http://www.rainyandsunny.blogsky.com

اخییییییش خیالم راحت شد


ببخشید نگرانتون کردم.

خانومِ میم سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:47 ب.ظ http://66-64.blogsky.com/

ای ول خدا رو شکر!
چقدر باحال! بچه هم سرکوفت بزنه :)))))))))
ما ک دانشگاهم رفتیم همش زدن تو سرمون
ببین برسن ب اونجا چیکار میکنن

یه چیزی می گم یه چیزی میشنوید.چند تا کلمه داده بودم جمله بسازند یکی برای اجازه نوشته بود.
خانم اجازه؟ زیر میزم پیازه!

.آزی. سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ب.ظ http://rouzhayerangi.blogfa.com/

از جوابی که به خانوم میم دادی کلی خندیدم. راستش مامان من مدیر مدرسه بودن. واااای نمی دونی بچه ها چه نامه های بامزه ای برای مامانم می نوشتن. سالها قبل یکیشون نوشته بود خانم مدیر خیلی نامردی که فلانی رو بیشتر از من دوست داری.
خودمونیم خدارو شکر که نرفتین شهربازی. خیال منم راحت شد.

ولی خب رک گوییشون از روی صداقتشونه نه از روی رندی یا احیانا بدجنسی!
خداییش خودم خیلی خوشحال شدم که نرفتم. چه کاری. هر بچه ای با پدر و مادرش میره. بیشتر هم بهش خوش می گذره! والا!

مریم-م چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:21 ق.ظ http://memorial-m.blogfa.com

آخی این بچه های طفلکی چقدر دپرس شدن
می تونم حالشون رو درک کنم.

چوب بی برنامگی آقایان مدیر و معاون رو من و بچه ها خوردیم.

مسی چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ق.ظ

اااا پس واسه همینه که دخترک مارا هم نبردند پارک ابی !!!

بله!

5 دقیقه تا آشنایی چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ق.ظ http://5time.blogfa.com/

واقعا اگر هر کدوم از ما حساسیت شغل خود را درک می کردیم این همه مشکل نداشتیم

فرمایشتن متینه!

صبور چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ق.ظ http://saboraneh.blogfa.com

بخیر گذشته
بچه های این دوره زمونه که

همنفس چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:16 ب.ظ

خدا رو شکر کنسل شد دردسری بود پر اضطراب. اگه دلتون خواست رمز بدین .

آخ! میشه آدرس بذارین. هر چی فکر می کنم اسم وبلاگتون یادم نمیاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد