نرفتیم شهربازی!
فکر کنید. امروز صبح رفتند دنبال مجوز. اداره هم مجوز نداده و گفته برای هیچ اردوی تفریحی مجوز نمی دهد.
به بچه ها گفته بودیم فقط برای دو زنگ کتاب بیاورند. هر چند بیشترشان گوش نداده و همه کتاب هایشان را آورده بودند اما به خانه کسانی که نزدیک بود، زنگ زدند که برای بچه ها کتاب بیاورند.
نمی دانم این سامانه پیام کوتاه مدرسه برای چیست؟ یعنی مدیر نباید پسوردش را داشته باشد.
نمردیم و از بچه هفت ساله هم سرکوفت شنیدیم.
اووووف امون از بچه های این دوره که زبونشون دو ماره و بزرگتر و گوچیگتر هم که کشکککه باسشون!
والا! نمی دونید بعضی ها چه زبونهایی دارند. البته بیشترش تقصیر بزرگتراشونه!
بچه های این دوره که بلان خواهر
چه خوب شد مجوز ندادن
خب به خیر گذشت
اخییییییش خیالم راحت شد
ببخشید نگرانتون کردم.
ای ول خدا رو شکر!
چقدر باحال! بچه هم سرکوفت بزنه :)))))))))
ما ک دانشگاهم رفتیم همش زدن تو سرمون
ببین برسن ب اونجا چیکار میکنن
یه چیزی می گم یه چیزی میشنوید.چند تا کلمه داده بودم جمله بسازند یکی برای اجازه نوشته بود.
خانم اجازه؟ زیر میزم پیازه!
از جوابی که به خانوم میم دادی کلی خندیدم. راستش مامان من مدیر مدرسه بودن. واااای نمی دونی بچه ها چه نامه های بامزه ای برای مامانم می نوشتن. سالها قبل یکیشون نوشته بود خانم مدیر خیلی نامردی که فلانی رو بیشتر از من دوست داری.
خودمونیم خدارو شکر که نرفتین شهربازی. خیال منم راحت شد.
ولی خب رک گوییشون از روی صداقتشونه نه از روی رندی یا احیانا بدجنسی!
خداییش خودم خیلی خوشحال شدم که نرفتم. چه کاری. هر بچه ای با پدر و مادرش میره. بیشتر هم بهش خوش می گذره! والا!
آخی این بچه های طفلکی چقدر دپرس شدن
می تونم حالشون رو درک کنم.
چوب بی برنامگی آقایان مدیر و معاون رو من و بچه ها خوردیم.
اااا پس واسه همینه که دخترک مارا هم نبردند پارک ابی !!!
بله!
واقعا اگر هر کدوم از ما حساسیت شغل خود را درک می کردیم این همه مشکل نداشتیم
فرمایشتن متینه!
بخیر گذشته
بچه های این دوره زمونه که
خدا رو شکر کنسل شد دردسری بود پر اضطراب. اگه دلتون خواست رمز بدین .
آخ! میشه آدرس بذارین. هر چی فکر می کنم اسم وبلاگتون یادم نمیاد.