آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

درد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تجویز

کیارش را یادتان هست؟ امروز دلش درد می کرد. به مادرش اطلاع داده بودیم تا بیایند دنبالش.

چند دقیقه بعد که کیارش کیفش را جمع کرده بود تا برود، مهیار از آن گوشه کلاس بلند بلند می گفت:« به مادرت بگو برایت چای نبات درست کنند تا حالت خوب شود. »

وطن یعنی...

امروز یکی از دانش آموزانم پرسید: « وطن یعنی چه؟ »

گفتمش: « جایی که در آن به دنیا می آیی، بزرگ می شوی. مهرش چونان شیر مادر در رگ وپی ات ریشه می دواند و آب و خاکش با گوشت و پوستت عجین می شود. فرق نمی کند در شرق به دنیا آمده باشی یا در غرب. در شمال یا جنوبش...

آه از جگر سوخته ام بر آمد و هرمش از درون مرا سوزاند، وقتی به یاد هم میهنان جنوبی بوشهری ام افتادم...


مردم ایران

تسلیت!


صد حیف و هزاران افسوس

آه از نهادمان برآمد.

یادمان آمد روز سیزده یادمان رفته است سبزه گره بزنیم.

روایتی تصویری از آغازین روزهای بهار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.