آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

دایانا

باران زیبا اما شدید امروز غافلگیرمان کرد و صدالبته هوای پاک و تمیز پس از آن.

دست خانواده را گرفتیم و به پارک کنار خانه رفتیم. در غرفه کتاب فروشی پارک دخترک سه ساله همسایه طبقه ی پایینی را دیدم. به طرفش رفتم و احوالش را پرسیدم. خجالت کشید و پشت مادرش مخفی شد.

گفتم: من همانم که برایت دست تکان می دهم و بوسه می فرستم.

مامانش: دخترم ! خانوم همسایه که همیشه برام تعریف می کردی...

و روبه من کرد گفت: ببخشید کمی لوس شده است...

بعد سر گفتگو با خانم همسایه باز شد و ناگاه خانم همسایه پرسید: شما دف می زنید؟

من: ب ب ب بله! مگه صدایش اینقدر بلند است که تا طبقه پایین هم می اید؟

خانم همسایه: نه ان قدر بلند نیست. راستش یک بار دستتان دیدم .

من:

خانم همسایه: فکر می کنم صدای دایانای ما تمام ساختمان را پر می کند.

من: نه! اتفاقا ما دایانا را خیلی دوست می داریم.



پی نوشت: خیلی از روزها که از بیرون می آیم، دایانای زیبای همسایه را از پشت پنجره شان می بینم که برایم دست تکان می دهد و من نیز چنین می کنم و برایش بوسه می فرستم. دخترک شاد می شود و قاه قاه می خندد....

و این گونه است که خانواده ما عاشق دایاناست!

نظرات 10 + ارسال نظر
aghaye khone یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:12 ق.ظ http://meandgoldoonekhanom.mihanblog.com/

من که خواب بودم و با صدای رعد بیدار شدم و تمام در و پنجره‌ها هم باز بود. انقدر باران شدید بود تا موقعی که خودمو رسوندم و در تراس و پنجره‌ی هال رو بستم، پرده‌ی داخل اتاق خیس شد! سمت پارک چنان برقهایی میزد!
موقعی که من میرم و میام هیچ بچه‌ای بیدار نیست که براش دست تکون بدم! خوش به حال شما که دایانا هست.

آلما یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:17 ق.ظ

همنفس یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:15 ق.ظ http://halman.blogfa.com

مرضیه یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:14 ق.ظ http://ghadaghan.mihanblog.com/

چند روز پیش که صابخونمون اومده بود بالا از همسرم پرسید کلاس موسیقی میرین؟؟!!
همسرم گفت بله خانمم میره.حتمن صداش اذتتون میکنه.ایشونم فرمودن نه لذت میبریم.بنده خدا روش نشد بگه چی میکشه
خواستم بهش بگم خداروشکر کن که نرفتیم کلاس دف.

صدای دف خیلی بلنده.شما موقع تمرین راحتی؟؟
ما وقتی میخوایم تار تمرین کنیم پنجره های رو به حباط رو میبندم .

البته منم همیشه از 6 به بعد عصر تمرین می کنم که مزاحم خواب و استراحت کسی نشم . از طرفی یکی دوبار همسرم و بچه ها که موقع تمرینم از پایین می اومدمد، می گفتن صدا زیاد مشخص نیست.

عسل یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ق.ظ http://injamadresenist.persianblog.ir/

ای جانم دورادور دوست داره و از نزدیک خجالت میکشه

خب از مدرسه که میام با فرم مدرسه ام و بچه تو پارک منو بالباس اسپرت نشناخت

خانم اردیبهشتی یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ب.ظ http://mayfamily.blogfa.com

سلام
آخی! پسرک من هم هنوز همسایه ها را می بینه در عمق حیای خودش فرو میره و سرش بالا نمیاد و از یک سلام کردن جلوتر نمیره!

راستی فربد چه طوره؟!

آخی جاااااااااااااااان!
فربد خووووووووووووووووووووووب! اتفاقا همین امروز به مامانش زنگ زدم.

مامان عماد وعمید یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:00 ب.ظ

یلدا نگار یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ب.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

سلام افرین جانم
منم خیلی با بچه ها دوستم
و عاشقشونم
مهربانیت شامل حال دیانا هم شد
افرین بانوی من

دایانا مهربون تره که اول خنده هاشو به ما هدیه داد و برامون دست تکون داد

ماه بانو یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:45 ب.ظ http://mahbanoo92-00.blogfa.com

آفرین جان دعوتین به خواندنم

مانا( آش شله قلم کار) دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ق.ظ http://sooratakam.persianblog.ir

آفرین کاش همسایه ی ما بودی دخترک منم فکر کنم دوست داشته باشه یه آفرین مهربون براش بوس بفرسته


دنیا نیومده از این جا براش بوسه می فرستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد