آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

کدام پست؟

پیامی برای تنی چند از دوستان هم سن و سال فرستاده بودم؛ مبنی بر این که اگر روزی حافظه ام را از دست بدهم، برای برگشتن آن کدام خاطره را برایم تعریف خواهی کرد؟

جوابهایی که دریافت کردم، خیلی برایم جالب بودند.

- همکار و دوست صمیمی: خاطره مهمانی خداحافظی تان و کادوهایی که به ما دادید.

- دختر دوستم که اتفاقا همسایه هم بودیم: یادتان هست که مامان و بابا مکه بودند، خانه را برای ورودشان آماده کردیم و بعد کلی حرف زدیم و خوش گذراندیم یا نمایشگاه ... که برپا کرده بودید.

- خواهر دوستم ( خواهر همان خانم مدیری که به رحمت حق رفت ) : خاطره خوبی هایی که برای خواهرم انجام دادید.

- برادرم: خاطرات آن یک هفته ای که به خانه تان آمدم و ماندم را تعریف می کنم.

- همکار سال گذشته: یاد روزی که حلیم بادمجان برایمان آورده بودی و دور هم خوردیم به خیر! یادت هست؟

- دوست صمیمی ام: خاطره شیرین روزهایی که با هم بودیم مثل روز سفره نذری ات، رفتن به مشهد با هم و ...

- دوستی که پسرش 4 سال پیش شاگردم بود: روزی را یادتان می آورم که جشن الفبا برای کلاس اولی های دبستان... گرفته بودید. وقتی بچه ها شعر می خواندند، اشک در چشم هایتان جمع شده بود.

- دختر جاری: روزی که در خانه قبلی تان، مهمانی و سفره نذری داشتید.

- دوستی از دوران خوابگاه و دانشسرا: خاطره دعوا بر سر تخت.

- دختر عموجانم: همه خاطرات با تو بودن قشنگند ولی آن روزی که در حیاط خانه مان رب درست می کردیم.

- دوست دوران دانشگاه: یک تابستان گرم، کتری آب جوش، نماز خانه دانشگاه. چیزی یادت آمد؟


این ها همه و همه مرا به خاطرات سال های دور بود. جالب تر آن که مهمانی سفره نذری به یاد دوستان مانده است.


خلاصه کلام آن که دوستان عزیز مجازی دعوت می شوند به این بازی:

اگر روزی حافظه ام را از دست بدهم، برای باز گرداندن آن، کدام پست را برایم تعریف خواهید کرد.


پی نوشت: سوسک شود هر آن کس که به خاطر عجیب و غریب شدن کد امنیتی از گذاشتن نظر خودداری ورزد. آمین





نظرات 23 + ارسال نظر
گلپر شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:26 ق.ظ http://www.sokhan.persianblog.ir

خاطره من ارشما : گسی که هم همیشه کامنتهای پر از لطف برای من میگذارد ولی آدرس وبلاگش همیشه اشتباه هست از امروز شما رو به لینکدانیم اضافه میکنم .
برقرار باشید .

واقعا لذت بردم از خاطره جشن الفبا.

لطف می فرمایید دوست خوبم.

آدرسم اشتباهه؟ الان چک کردم. نمی دونم چرا؟

مسی شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ

شیرینی های عیدت رو یادت میارم افرین جان

ممنونم. تشریف بیارید مشهد براتون می پزم.

آفاق شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:50 ق.ظ http://b-arghavani.blogfa.com

من میام میگم اوائل دوستیمون ازتون خواستم به نیابت از من برین حرم و زیارت کنین و شما با بزرگواریه تمام به نیت من رفتین حرم و برای حاجتم دعا کردین و من یک دنیا شرمنده مهربانیت شدم

شما خودتون دلتون خیلی پاکه . لطف دارید.

[ بدون نام ] شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام.
خدانکنه اونطور شه.
راستی چرا کد امنیتیتون اینطوری شده؟؟!!
من که فعلن خاطره ای خاصی ازتون ندارمفقط میتونم از پستهای سرشار از لطف و طراوتتون وکدبانو گریهاتون بگم.

کاش اسمتون می نوشتید تا بدونم کدوم عزیز این همه به من لطف داره؟

سهیلا شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ق.ظ http://nanehadi.blogfa.com

حافظه ام ضعیفه نمیتونم پست خاصی رو ارجاع بدم .اما خاطره من از شما یه خانم معلم مهربان و فهمیده هست

شما خیلی لطف دارید.

گلدونه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:02 ق.ظ

هاااااااا ایده قشنگی بود ها
من هم میفرستم

بله. برای من یاداور بعضی از خاطراتی بود که خودم هم فراموششان کرده بودم.

aghaye khone شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:05 ق.ظ http://meandgoldoonekhanom.mihanblog.com/

من قضیه‌ی اون پست اردویی که همین امسال رفتین رو تعریف میکردم. گمونم کلاً چنان شوکی بهتون وارد میشد که...

تو را به خدا یادم نیاورید.
باز آن مردک ... یادم می اید.
خدا هدایتش کند.

بانو سرن (خاکستر و بانو) شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ب.ظ http://banooseren.blogfa.com/

خاطره دست خط زیبای بچه های کلاست.

ممنونم. بچه های امسالم خیلی خوب و حرف گوش کن بودند.

صبور شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:43 ب.ظ http://saboraneh.blogfa.com

جملات زیبا و انرژی بخش, آشپزی های خلاقانه و "به" را برایتان تعریف خواهم کرد . به را به شما خواهم داد آنرا می بویید و حافظه تان بطور کامل بر میگردد

آه صبور عزیزم مطمئنا عطر به، مرا به زندگی باز خواهد گرداند.
خیلی برام جالبه که دوستان وبلاگی این قدر خوب از علائق من باخبرند.

مهربانو شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ب.ظ http://baranbahari52.blogfa,com

من پستی رو یادت میندازم که با همسری نخود فرنگی دون کرده بودید و برامون یه عکس سبز از کانتر آشپزخونه ت گذاشتی که محشر بود زیبایی اون عکس از ذهنم نمیره انگار عشق و گرمی خانواده ی خوشبخت و وفادار ایرانی رو با یه دخترو پسر نازنین همه جای عکس و پست میدیدم

درواقع من از اون پست خاطره ی کودکی حاج خانوم در مورد جن و پری روستاشون خواننده ت شدم .. اون رو هم یادت میندازم .
از خوندن کامنت ها اشک تو چشمام جمع شد .. ما چقدر رو دیگران تاثیر میذاریم گاهی خواسته گاهی ناخواسته
در ضمن افرین جان ما بیدی نیستیم که با این ادا بازی های کد دادن بلرزیم دیشب که البته نصفه شب که برات کامنت میذاشتم دمارمو دراورد ولی من بازم نظر میذاشتم

ممنونم از لطفت.
به راستی که ما چقدر روی هم تاثیر می گذاریم ...
حتی در همین دنیای مجازی...

عسل شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:39 ب.ظ http://injamadresenist.persianblog.ir/

خاطره پستی با عکسهای زیبای بهاری و البته آن شیرینیها که من شکمو همیشه در ذهنم هست
راستی آن پست شیرقهوه درسا کردن و به پارک رفتن را هم شدیدا دوست میداشتم

تشریف بیارید مشهد در خدمتتون هستم.
اون پست شیر قهوه رو خودمم خیلی دوست دارم.

heti شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:52 ب.ظ

من پستهایی که در رابطه با دانش اموزتون هست رو براتون تعریف می کردم .

حقا که معلمی هتی جون!

گلابتون بانو شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:55 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

اینا نشون میده چه قدر رابطه خوبی با طرافیانت داری و چه قدر هم کدبانویی! آخه بیشتر خاطره ها مربط به مهمانی و خوراکیه!!!
من خاطره همون شبی که تو حرم همدیگه رو دیدیم برات میگم...

راستی کد امنیتی هم درست شده!

جالب!
ممنونم از لطفتون.
قلبا خوشحال شدم که کدامنیتی درست شده کاش آیکون نظرات رو هم درست کنند.

.آزی. شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:16 ب.ظ http://rouzhayerangi.blogfa.com/

آفرین جون من خیلی چیزا می گم. اول همه داستان فربد
بعد خاطرات حاج خانوم.
بعد در مورد دف زدنتون.
اگه بازم چیزی به یاد نیاوردین فقط یه کلمه می گم. سبز سبز و باز هم سبز. به رنگ آفرین بانوی نازنین.

ممنونم دوست مهربان خوب من. خیلی لطف دارید
آه دف نازنینم1

هدیه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:55 ب.ظ

افرین خانم من پستایی که در مورد خیاطی هاتون بود خیلی یادم مونده. یادتونه می خواستین یه پالتو فیروزه ای برای دخترتون بدوزین. خیلیم دوست داشتم پالتویی که دوختینو ببینم اخه تا حالا ندیدم کسی خودش پالتو بدوزه

حتما عکسشو می ارم. تازه تعطیلاتم شروع شده.

آیدا شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:30 ب.ظ http://1002shab.blogfa.com/

اووه تو این موقع نباید بیای سراغ من سرت رو می برم انقدر که برات حرف می زنم!
برات از هنرمند بودنت می گم برات از مادر بودنت می گم. از معلم بودنت. از همسر بودنت از همسایه بودنت و بعد هم از این که چقدر دوست خوبی هستی.

ممنونم از این همه محبتت. شما خیلی لطف دارید عزیز دلم ولی مطمئنم تو صحبت کردن نمی تونید منو شکست بدید.

شادی شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:02 ب.ظ

نظر من ثبت نشده

خب من کلا همه ی پستاتو دوس دارم چون پرازآرامشه . یه پستی هم واسه من گذاشته بودی توی وب قبلیت که درلینک دوستانم دارمش اونودوس دارم وبرات همونو میگفتم .

ای جان چه یادتونه. بله فکر کنم دمکرده سیب و دارچین بود نه؟
شما خیلی مهربونید.

خانم اردیبهشتی شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 ب.ظ http://mayfamily.blogfa.com

سلام
من با پست هایی که در مورد پدرت می نویسی خیلی ارتباط برقرار می کنم و البته پست های مربوط به کلاست چون پسر کلاس اولی داشتم

سخن کز دل براید لاجرم بر دل نشیند.

مرضیه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:42 ب.ظ http://ghadaghan.mihanblog.com/

ببخشید افرین جون.داشتم دنبال کامنتم میگشتم که دیدم بدون اسم فرستادم.ببخشید.کامنت بعد /افاق منم.در ضمن صبور جان راست گفت.من اون پست "به "رو خیلی پسندیدم .کلن توی اکثر پستهاتون یه صفایی هست ولی توی اون خیلی بیشتر.

چه جالب! لطف دارید

نوا یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:18 ق.ظ http://navaomom.persiablog.ir

خدا نکنه حافظه اتون راازدست بدین.اما من به را که میبینم یادرموردش میخونم یا مربای به میخورم یاد شما میفتم چون فکرمیکنم مثل خودم عاشق به هستین .برای یاداوری وبرگرداندن حافظه اتون دست به دامن عطر خوش به میشم.

آه ! به دوست داشتنی ما!

مریم-م یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ق.ظ http://meorial-m.blogfa.com

اول از همه دور از جونتون

من خاطره ی پدر مهربونتون که چقدر دوستش داشتید
شهر پدری و درخت های انگورش
شیرینی های خوشمزه و خوشگلی رو که پختید یادتون میارم
و اون پستی که عکستون رو گذاشتید
حاج خانوم و داستان هاش
بچه های مدرسه و پفک
و اگه هیچ کدوم افاقه ایی نکرد فکر می کنم خاطرات شیرین مدیر مدرسه موثر باشه

ممنون از لطفتون.
اون آخری رو که اسمشو نبر!

ترنج ...ام دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:37 ب.ظ

و من کامنتی رو یادتون میارم یه عالمه حس گرم مهربونی و خواهری را به قلبم هدیه داد و روزایی که تحملشون و از سر گذروندنشون نوید بخش ارامش شدن برای روزای امروز ....
و همینطور خاطرات شیرینی های خوشمزه و دسر های لذیذ ......

قربان صفای دلت عزیزم!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:26 ب.ظ

علاوه براون دلتنگی هاتون برای پدرتون رو هم می گفتم .

کاش خودتونو معرفی می فرمودید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد