ده روز است که حاج خانم نیست...
به مسافرت رفته است.
به تهران...
رفته است تا از خانم برادرش پرستاری کند.
خانم برادرش جراحی کرده است.
قبل از این که برود، مرا به خانه اش خواند و باغچه را به من سپرد. کلید انباری اش را داد تا به موقع شیلنگ را برداریم و باغچه را آب دهیم، مبادا در نبودش گرمای تموز، گل ها و درختان این باغچه کوچک را از پای درآورد.
همسرم چندبار باغچه را آبیاری کرده، همین دو روز پیش کود کامل هم خریده و در آب حل کرده و پای گیاهان ریخته است.
دوست دارم وقتی حاج خانم برگردد، گیاهان باغچه گل هم داده باشند.
.
.
.
.
.
حاج خانم نیست...
ساختمان صفا ندارد.
دلم برای حاج خانم تنگ شده است.
برای « قربووووووووووونت برم » گفتن های کشدارش، برای لطف و صمیمیتش...
.
.
.
.
.
آش پخته ام. حالا که حاج خانم نیست، برای که آش ببرم؟
حاج خانم از عطر و طعم آش هایم خیلی تعریف می کند.
دلم برای حاج خانم تنگ شده است!
تا چشم به هم بزنی برگشته
به خوشی و سلامتی!
خانم جان شما نمیدانی یک آدم دائم الگرسنه ی شکمو از اینجا رد میشود آیا؟؟من آش میخوام خو
شرمنده!
نزدیک بودیم حتما براتون می فرستادم
حتما حاج خانومم دلش واسه شما تنگ شده !
فکر کنم خیلی دوستون داره ها !
خانم خیلی مهربونیه
چه خوبخ ادم همسایه خوبی مث حاج خانوم داشته باشه:-x
به از شما نباشه،خیلی خانم خوبیه!
وقتی میگن همسایه ازفامیل نزدیک تره همین همسایه را میگن همسایه مثل حاج خانم شما.ان شاالله خانم برادرش زودتر سرحال وسرپابشه حاج خانم شما هم به سلامتی ودل خوش برگردن باغچه هم گلای خوشگل بده ایشون هم قربون صدقه همسایه ماهی مثل شمابرهخوش باشین کنار هم.
می دونید باغچه ما خاک خیلی بدی داره اصلا آب که نگه نمیداره هیچی، خاکشم خیلی فقیره. فروردین گلا رو کاشتم هنوز گل ندادند.
واقعا نعمته وقتی یک نفر با و جود در یک ساختمان زندگی کنه
بله!
عسل جان این آفرین خانوم این طوریه. فقط هم آش نیست که پیراشکی، کیک، حلوا، شیرینی و... همش می پزه و اصلن فکر نمی کنه دل ما آب میشه. بیا در اولیم فرصت بریم مشهد!
خیلی خوشحال میشم در خدمتتون باشم.
اصلا یه قرار وبلاگی بذاریم خونه ما. من که خیلی خوشحال میشم.
من عشق اشپزی دارم و خیلی از مواری هم که می نویسم و عکس می ذارم برای اینه که بدونید این رسپی ها تجربه شده و از طرفی ترس بعضی که فکر می کنند آشپزی خیلی سخته، بریزه. تازه شم مثل یه آرشیوه برای خودم که هر وقت خواستم راحت بهش دسترسی داشته باشم.
خدا حفظش کنه
و آیا دلم برای مادرم تنگ شده است؟
همین الان پاشو برو پیششون!
دوست بزرگوار آفرین
دومین جشنواره بزرگ مجازی کتابخوانی در دو رده سنی آزاد و نوجوانان در حال برگزاری است. ضمن دعوت برای شرکت در این جشنواره،از شما خواهانیم تا در اجرای این برنامه با پذیرفتن عنوان"همکار افتخاری" ما را یاری فرمائید
با کمال میل
چقدر همسایه خوب نعمته
فرمایشتون متینه!
خدا همشون حفظ کنه..... چقدر دلم برای مادر بزرگم تنگ شده
خدا سایه شونو روی سرتون نگه داره.
حتما یه روز وقت بذارید و برید دیدنشون.
درسته که حاج خانم خوبه و مهربونه اما تو هم خیلی باصفایی و خوب با آدما ارتباط برقرار میکنی اینو از پستهات میشه فهمید آفرین بانو
می دونید حاج خانم اخلاقش طوریه که همه رو جذب خودش می کنه!
به به آش! خوش به حال حاج خانم. کاش ما همسایه شما بودیم.
کاش...
این جور حاج خانمها به ادم ارامش میدن هر وقت ازش مینویسی حس ارامش رو میبینم
کاملا درست می فرمایید. خیلی زن با سیاست اما مهربونیه. خیلی وقت ها که پای صحبتاش می شینم، درس زندگی می گیرم
ای وای ...جاشون خالی نباشه ..افرین جون ...
جاشو سبز نگه میدارم ولی دلم خیلی براش تنگ شده