آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

داغ

گاه چنان سینه ام تنگ می شود که قلبم درآن نمی گنجد...

.

.

.

خوب که فکر می کنم، در می یابم حکمتی در کار خدا بود که پدرم زود رفت. اگر می بود با توجه به علاقه ای که به برادرم داشت، ازغصه ...

نظرات 11 + ارسال نظر
شیوا دالان بهشت دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:51 ب.ظ

خدا هردویشان را بیامرزد و قرین رحمت کند

آمین

rasta دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:06 ب.ظ

اخه چرا رمز دار؟

همنفس دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:33 ب.ظ http://halman.blogfa.com

افرین عزیز می دونم خیلی سخته تحمل این غصه ولی صبر داشته باش . نمی دونم چه کاری از دستم بر میاد تا تسلای دل غمدیده ات باشم .

نونا دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:20 ب.ظ http://nona88.blogfa.com/

آفرین عزیز

داغ سختی دیدی و خیلی زمان میبره تا بهش عادت کنی گرچه مطمئنم هیچوقت باورت نمیشه

ولی ازین داغ ها برای همه هست

من هم برادر از دست دادم و هم پدر

ولی الان دارم خیلی معمولی مثل بقیه زندگی میکنم

دوباره برگرد به زندگی و با پستای قشنگت شور زندگی بیافرین

شما فقط خواهر یک جوان از دست رفته نیستید بلکه

هم معلم چند کودک هستید و هم همسر و هم مادر دو فرزند که تار و پود وجودشون متاثر از وجود و افکار و انرژی های مثبت و منفی شماست

برگردید به زندگی و مطمئن باشید روح آونها غرق آرامشه و این شمائید که بی تابی و غمگینید و غافل از حکمت های خدا

دوستتون دارم

ممنونم. فرمایش متینتونو به گوش جان می سپارم.

نوا دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:26 ب.ظ http://navaomom.persianblog.ir

حق داری سینه ادم هم یک گنجایشی داره.صبر کن که این چراغ صبر نوریه که خیی از حکمتها رابرایت روشن میکنه.

توت فرنگی دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:21 ب.ظ http://setayeshgar58.blogfa.com/

دوست خوبم میدونم دلت به درد اومده ولی واگویه ها هم دردی ازت دوا نمیکنه ، سعی کن از روزهات حرف بزنی بدون بودن برادرت،سعی کن برات عادی بشهف میدونم که میگی نشستی لب گود و میگی لنگش کن، اما من درد کم تو زندگیم نکشیدم،شاید وبم رو خونده باشی، تو زندگیم مثل کسی که مدام میبرنش بالای دار و میارنش پایین زجرم دادن، ولی تقریبا دیگه یاد گرفتم به چیزی دل نبندم، دوست داشته باشم بدون دلبستگی ، نمیگم وابستگی که وابستگی اصلا قابل گفتن نیست، این دلبستگیه که آدم رو اینجوری میکنه ، اما باید یاد بگیری بدون دلبستگی دوست داشته باشی

می دونم خدا هیچ کس رو بی نصیب نمیذاره و هر کی رو یه جوری امتحان می کنه.
ولی وقتی می نویسم آروم میشم. نوشتن رو روزی شروع کردم که سخت ضربه خورده بودم و به بهبودم امیدی نبود. به توصیه پزشکی نوشتم.حالا دوباره همان روزهای سخت را تجربه می کنم.
نمی توانم ننویسم از آن چه در درونم مرا آزار می دهد....

.آزی. سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:17 ق.ظ http://mylifeiscolored.blogfa.com

بهترین کار همین نوشتنه .
اتفاقا چقدر خوبه که می نویسی. این طوری سوگواری رو کامل می کنی این طوری اون قلب که در عرض چند ساعت ناگوار ترین خبرها رو شنیده با نوشتن آروم و آروم تر میشه.

نوشتن منو سبک می کنه. حیف این روزها خیلی خسته ام

یلدا نگار سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:43 ق.ظ http://yaldanegar.persianblog.ir/

افرین جان،همه نوشته هاتو خوندم چه رمزدارها را چه بقیه را،همه ما در زندگی دردهایی را خواهیم داشت که تاب و تحمل را ازمون میگیره ،اما دنیا همینه،هرروز که بگذره یک قدم به عزیزان از دست رفته مون نزدیکتر میشویم ،میدونم مصیبت خیلی بزرگتر از این حرفهاست که من میگم و تحملش به این راحتی ها نیستش ،ولی چاره چه میتونه باشه ،زمان تسکینت میده ،صبر کن و قوی باش افرین جان...

خیلی خسته ام....

نیلو چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:15 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

تسلیت من رو از صمیم قلب بپذیر دوست عزیز. خیلی ناراحت شدم. خدا بهتون صبر بده.

ممنونم. خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه!

مریم-م پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:39 ق.ظ

خدا پدرتون رو دوست داشته که داغ فرزند ندیدنت

حالا حکمتشو می فهمم

موشو یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:10 ق.ظ http://zombe.blogfa.com

فاتحه می خونم براشون... من خواننده ی خاموش بودم...
آیا امکان داشتن رمز برای منم هست ؟

خدا رفتگانتونو رحمت کنه.
اجازه می فرمایید بیشتر باهاتون آشنا شم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد