آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

آسمون فیروزه‌ای زندگی من

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

بزرگ ترها! مراقب باشید.

درباره لزوم اندازه گیری زمان برای بچه ها صحبت می کنم تا بحث را بکشانم به وسایل اندازه گیری زمان و ساعت را تدریس کنم...

بحث می کشد به این که هر کاری باید در وقت و زمان مشخص خودش انجام شود وگرنه وقت از دست می رود و زیان می بینیم.

چند مثال کودکانه می زنم:

اگر خواب بیفتید و دیر به مدرسه برسید ممکن درس را از دست بدهید...

اگر پدرتان دیر به اداره برسد، ممکن است یک جلسه مهم را از دست بدهد...

.

.

.

رضا دستش را بلند می کند و منتظر اجازه من نمی ماند و می گوید: مثل پدر من! اصلا جلسه دوست ندارد.

همیشه از جلسه ها فرار می کند. مثلا همین دیروز ما را به خانه مامانی برد تا از جلسه ساختمان فرار کند!

من:

دهه هشتادی های زبل:

رضا:




نظرات 17 + ارسال نظر
.آزی. شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:19 ب.ظ http://mylifeiscolored.blogfa.com

تازه خوبه چیز بدتری نگفته

تجربشو دارم که میگم مواظب باشید.

خانم اردیبهشتی شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:55 ب.ظ http://mayfamily.blogsky.com

سلام
هی وای من!!!! خوبه یک درس هم برای بچه ها بگذاریم در مورد لزوم حفظ حریم خصوصی!
پسرک هم یک چند باری همین جوری آبروی ما را برده البته نه به اون شدت و نه از اون لحاظ!

وقتی با بچه ها سروکار داری بیشتر معنای صفات ارثی رو متوجه می شی.
هزار هم که بگویی باز هم می شنوی که خانم دایی ما سزارین کرده و دختر به دنیا آورده و عمه ما....

رایحه شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:07 ب.ظ http://mazandaranbahar63.blogfa.com

از دست این بچه های دوست داشتنی.
دختر من هم نصایح گهرباری به معلم و کادر مدرسه می کند.گاهی که برایم تعریف می کنند شاخ در می آورم حتی!

ازآن شاخ ها من هم در می آورم.

الما شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ب.ظ

نوا شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ب.ظ http://navaomom.persianblog.ir

بچه های این دوره دیگه مثال کودکانه لازم ندارن خودشون مثال سالمندانه برای ادم میزنن.دنیایی از تجربه دارن
وقتی هم قراره یک حرفهایی بزنن یکجوری میگن که اصلا نمیشه رفع ورجو کرد.

5 دقیقه تا آشنایی یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:07 ق.ظ http://5time.blogfa.com/

چقدر بامزه

فکر نمی کنم باباش با شما هم عقیده باشه!

همنفس یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:42 ق.ظ

امان از این بچه ها

دقت کردید بیشتر شیرینکاریهای امسال رو رضا تو کلاس می کنه!

صبور یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ب.ظ http://saboraneh.blogfa.com/

اصن از دست این بچه ها نمیدونی چه کنی والا

اسمشون دنبالشونه. بچه اند

پیرامید یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ب.ظ http://lifeformyself.blogsky.com

بابا این که خوبه! من بچه بودم یه سوتی دادم در حد لالیگا!

خوب تعریف کنید شاد شیم.

ترنج ...ام یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ب.ظ

یعنی بی نظیرن ...این نسل جدیدی ها !!!!

فراتر از بی نظیر...
من خوشحالم که این نسل جدید مثل ما فدایی نمی شود

مامان عماد وعمید یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.amid83.blogfa.com

بچه ها پاکترین وراستگوترین انسانها هستند.

فرمایشتون متینه!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ق.ظ

هلاک این صداقتشونم

نونا هستم سلام

بانو سرن چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:06 ب.ظ http://banooseren.blogfa.com/

موش کوچولو ها.

لیلا جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام همکار خوب . واقعا دنیای زیبایی دارند بچه ها . خدا حفظتون کنه . درخواست رمز دارم ،البته تا الان این اجازه رو به خودم ندادم ، فکر کردم وقتی رمزدار می نویسید خوب شاید دوست ندارید به کسی که نمی شناسید رمز بدید . ولی............ لطفا

خب من فقط با یک ایمیل از کجا شما رو بشناسم؟

ماریا شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ق.ظ http://www.rainyandsunny.blogsky.com

سلام بر بانوی مهربان. مدتی بود که فرصتم خیلی کم بود و خیلی کم به نت میآمدم امروز که بهتون سر زدم خیلی خیلی متاثر شدم بخاطر برادرتون امیدوارم خداوند قرین رحمتشون کنه و به شما صبر بی نهایت بده.

آمین

صدف شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:03 ب.ظ http://www.sadafdaryaa1391.blogfa.com

سلام خانم معلم چرا همش رمزی؟
دوست دارم رمز بگیرم ولی حال الانت درک میکنم و نمیخوام یاد روزای بد خودم بیفتم . میترسم بخونم . میترسم از غم نوشته باشی و دوباره برام تداعی بشه تداعی بشه روزای مرگ و روزو ساعت ها و حتی دقیقه شماری که اون عزیز توی قبر گذاشتن واسه همینه درخواست رمز نمیکنم . چون کشیدم اونم با تمام وجود و از نوع سخت و سختش .
ازخدا برات آرامش میطلبم

خب با این حادثه من در دنیای مجازی شناخته شده ام و متاسفانه مجبور شده ام خصوصیبنویسم.
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه و بهتون صبر بده.

لیلا شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام . نمیدونم چرا با شما خیلی احساس نزدیکی می کنم ؟ شاید چون مثل من معلم کلاس اولید . یا همسنیم ،یا هم استانی ویا باوبلاگ شما وارد دنیای اینترنت و دیگر دوستان میشم . در هر حال شما مختارید که به من جواب منفی بدهید و اصلا هم ناراحت نیستم و مثل همیشه می خونمتون و براتون آرزوی شادابی و تندرستی دارم .

ممنونم که درک می فرمایید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد